پيرسبز چك چكو     Pire Sabze Chakchakoo


پيرسبز چك چكو     Pire Sabze Chakchakoo
اومَهِ تا دامِن كوه     Omahe Taa Daamene Kooh

چِه قَه پله ممِه طي كَه    Che Gha Pella Meme Tey Ka
تا نِه رَسوهِه دِپو      Taa Ne Rasoohe Depoo

هوويِ پيرسبز مو      Hvooye Pire Sabze Moo
درُخشَ مثل قرص مو       Drokhsha Mesle Ghorse Moo

اووِِ چَكَه توي حوض     Oove Chaka Tooye Hovz
چك و چكه از سينه كوه     Chako chake Az Sine Kooh

جمعيت موج كوزَه      Jemiyat Moje Kooza
تو خيله هُو       Too Kheyla ho

 يَكي رقصه يَكي خينه      Yaki Raghsa Yaki Khina
يَكي كرَه سِير و صفو      Yaki Kra Seyr o Safoo

پيرسبز چك چكو       Pire Sabze Chakchakoo
پيرسبز چك چكو       Pire Sabze Chakchakoo

شمع و چو ب صِندلُش        Shem o Choobe Sendalosh
كلك مِين پيرُش        Kalake Meyne Pirosh

مردومون موج كوزِن داور و وَرُش       Mardomoon Moje Koozen Daavro Varosh
حوجت طلَبِن از اُش       Hoojate Tlaben Az Osh

يَكي كِنه رشته گوُش چورقَدُش        Yaki Kena Reshte  Goshe Choorghadosh
گرِنگ تَه ري ميله شمعدون هُو        Grege Ta Ri Milaye Shemdoon ho

واجَه پير چك چكو        Vaaja Pire Chak Chakoo
آدِن مرود دل مو         Aaden Mroode Dele Moo

پيرسبز چك چكو       Pire Sabze Chakchakoo
پيرسبز چك چكو       Pire Sabze Chakchakoo

سي يوشونِ سين كوه      Siyoshoone Sine Kooh
چه قدر دوره صفو       Che Ghadar Doora Safoo

وقتي اوو از شِه چكه       Vaghti Oov Az She Chaka
والا ممِه وير تو          Vaalaa Meme Vire Too

شَشِكَه مِه پيش پو        Shasheka Me Pishe Poo
يور نوز و دلربو        Yoore Nooz o Delroboo

شِه وا وقتي كه تا رسوهه شه پو       She Vaa Vaghti Taa Rasoohe She Poo
ووا پير چك چكو          Vevaa Pire Chak Chakoo

تا وِرَس به دل مو        Taa Veras Be Dele Moo
نبيم از هم مو جزو       Nabim Az Hem Moo Jzoo

پيرسبز چك چكو         Pire Sabze Chakchakoo
پيرسبز چك چكو         Pire Sabze Chakchakoo
 

پیر سبز

 
صاحب پیر را نام حیات بانو و از شاهدختهای ساسانی است که پس از سقوط مداین برای حفظ ناموس و پاکدامنی خویش باطراف و اکناف ایران آواره گردیده اند. حیات بانو چون بدامنه کوهی پشت هومین و سنجد میرسد، سیاهی دشمن را از دور می بیند، نالان و گریان بسمت کوه بلند خشک بالا میرود. همینکه بدسترس دشمن قرار میگیرد، آهی از دل کشیده و با نگاهی بکوه بلند میگوید، «مرا چون مادری مهربان در آغوش خود گیر و از دست دشمنانم برهان» هماندم شکافی در کوه پدیدار و حیات بانو در آن ناپدید میگردد سپاهیان دشمن از مشاهده واقعه حیران گشته راه خود میگیرند. پس از مدتی بالای این کوه بلند خشک بایر، قطرات آب مانند چشم یتیمان و دیده گریان ستمدیدگان، چون صاحب آن بزمین میچکد، بقدری که مسافری را سیراب و شاداب نماید و اگر جمعیت زیادتر یا گله گوسفندان فراوانی بدانجا رسند جریان قطرات آب زیادتر میشود بطوریکه همه را کفایت کند. این کوه خشک از برکت پیر امروز سبز و خرم میباشد. میگویند چوپانی بنزدیکی چاه متک گله خود را گم میکند. پس از جستجوی زیاد با خستگی و ناکامی، تشنه و گرسنه بآن کوه که قطرات آب از آن بزمین میچکید رسیده، رفع تشنگی و خستگی مینماید. در ضمن خواب بر او غلبه میکند، در رویا گله گم شده خود را در پناه بانوئی فرهنمد می بیند که باو میگوید در این محل اطاقی بنام من بساز و شمع و چراغ بیفروز و بدیگران نیز خبر بده که چنان کنند. چون بیدار میشود گله را در برابر خود در چرا می بیند. از شادی در پوست نمیگنجد در اندک وقتی با کمک زرتشتیان آن حدود زیارتگاه پیرسبز درست میشود. امروز در کمر کوه، خیله های بسیاری برای اقامت زوار برپا شده است. از روز اشتاد ایزد و بهمن ماه قدیم تا مدت 5 روز، مراسم بخصوص زیارت در آن کوه دایر است و گروه زرتشتیان بدانجا میشتابند و نذر و نیاز و شادمانی مینمایند.
کرامات پیرسبز ورد زبان مردم است و ما از ذکر آن خودداری میکنیم ولی آنچه را در هند صاحب جامع مفیدی در جلد سوم کتاب خویش ص 828 آورده است در اینجا نقل میکنیم تا مشتاقان بدانند شهرت این پیر سیصد سال پیش هم بهند رسیده و یکنفر نویسنده مسلمان در کتاب خویش از آن چنین ذکر میکند.
«در اواخر شهر ربیع الآخر سنه خمس و ثمانین و الف (1085 ه) در حیدرآباد بهشت بنیاد مسود اوراق را با ملا محمد اردکانی المتخلص بفدائی اتفاق صحبت افتاد در اثنای حکایت تقریر نمود که در اراضی یزد نزدیک بقریه خرانق کوهیست که عقاب سپهر بقوت طیران بحوالی قله آن نتواند پرید و نسر طایر با وجود بلند پروازی به پیرامون آن نتواند رسید.
آن نکوهی بود کو را بر زمین بودی نشان
آسمانی بود گوئی بر فراز آسمان
و در کمر آن کوه پر شکوه صفه ای در نهایت وسعت و ارتفاع بقدر، کامله یزدانی ساخته شده و در سقف آن مانند چشم سخت دلان قطره آب بصد مضایقه ظاهر گشته بپایان کوه میچکد و اگر یکنفر بدانجا رسد بقدر کفاف او حاصل میشود و اگر صد کس وارد گردد بدستور و همچنین گاهی باشد که پانصد نفر با مواشی و مراعی بدان مکان عبور نمایند، بقدرت پادشاه بی انباز چندان آب میآید که همگی سیراب میگردند و بعد از رفتن ایشان بدستور مقرر و زمان ماضی گاهی قطره ای در کام تشنه لبان وادی نامرادی میچکد. و مجاوران خطه دلگشای یزد آن کوه را چکچکو مینامند و مجوس آن موضع را تعظیم بسیار نموده در سال یکنوبت بموعدی مقرر با زنان و دختران نیکوروی شیرین گوی بدانجا رفته قربانی کنند و جشنها و عیشها کرده، بعد از فراغ بمنازل خود مراجعت مینمایند.»                                                    
برگرفته از کتاب :پرستشگاه زرتشتیان نوشته موبد رشید شهمردان  
و در آخر بايد بگوييم ياد پير سبز و خاطرات آن به خبر .چه آن موقعي كه دانشجو بودم در يزد با دوستانان مي رفتم چه بعد از آن كه تهران بودم ياد آن هوای وحال عرفانی داخل پير جوی دوستانه وصميمی حاكم در آنجا و جوی خودمونی و دوستانه كه از هر خيله به خيله ديگر وجود داشت و رقص و آواز هاي سنتی و جذاب و دوستانه آنجا يادش به خير امسال كه نشد . به اميد خدا سال ديگر. در اينجا لازم است كه از يكی دوستانم (دختر خانمی زرتشتی) كه زحمت تهيه متن و ارسال آن را كشيدند تشكر كنم به زبان دری بگوييم ده شمو درد نكره كه مكدر زحمت مو نوشته دكشوده

سخنان چند تن از دانشمندان و فيلسوفان بزرگ جهان درباره زرتشت، پيامبر ايراني

سخنان چند تن از دانشمندان و فيلسوفان بزرگ جهان درباره زرتشت، پيامبر ايراني

 

رابيندرنات تاگور(شاعر بلند آوازه هندي): زرتشت بزرگترین پیامبر پیشکسوت بود که راه آزادی انتخاب در امور اخلاقی را به روی آدمی گشود؛
ویل دورانت: جنبه اخلاقي آيين زرتشت،عالي تر و شگفت انگيزتر از جنبه الهي آن است؛
پروفسور جیمزدار
 مستتر(باستان شناس مشهور): آیین زرتشت در بهترین مفهومش آیین زندگی است،این مذهب دو چیز به بشریت هدیه کرده است.وظیفه ي اخلاقی و امید، مردی که با این دو سلاح مسلح باشد میتواند با خونسردی به چهره زندگی و سرنوشت بنگرد؛
فردریک ویلهلم نیچه(فیلسوف بزرگ آلمانی
) : زرتشت نخستین کسی بود که در پیکار نیکی و بدی، اخلاق را در عبارات حکمت عقلی بیان نمود و این است کار نمایان زرتشت؛
هگل(دانشمند آلمانی):راستی، پایه ی فرهنگ اهورایی و ریشه ي اخلاق فاضله است؛
ويل دورانت
 : انسان مطابق با تعلیمات زرتشت، سرباز پیاده ي شطرنج نیست که در جنگ جهانگیر دائمی، بدون اراده خود در حرکت باشد بلکه آزادی اراده دارد؛
فيثاغورس :بر طبق تعلیمات زرتشت، خداوند با راستی يكساناست؛
استاد پورداود:
زرتشت در میان اقوام هند و اروپا نخستین و یگانه پیامبری است که آیین یکتا پرستی آورد؛
پروفسور اشپیگل
: زرتشت و دوران او، از مهمترین دورانهای رشد و تکامل آدمی محسوب میشود و آیین زرتشت، دینی است که از پیروانش می خواهد از کشتن بی جهت حتی حیوانات ُخودداری کنند و این دستور در آن هنگام داده شده که اجداد فرانسوی ها و انگلیسیها عادت داشتند، قربانی های انسانی را تقدیم خدایان خونخوار خود بنمایند؛
ر.س.رینر
: زرتشت یکی از بزرگترین نوابغ دینی است که بشریت تا کنون دیده است؛
هگل
(دانشمند آلمانی) : در آیین زرتشت خداوند دارای شکوه وزيبايي است و این محبوبیت به خاطر نیکی آن است....خدای زرتشت عین نیکی است؛

گیگر:
دین زرتشتي پاکترین و متعالی ترین آیینی است که تا کنون در دنیا به وجود آمده است؛
فرانسیس گرانت : زرتشت کار را مقدس وآنرا عالیترین جلوه تلاش انسان برای خدمت به پروردگار می داند. می توان گفت شاید در تمام جهان کیشی وجود نداشته باشد که برای کار و فعالیت به عنوان وسیله ای برای رستگاری،چنین شکوه و جلالی قائل شده باشند؛
روژه گارودی(دانشمند فرانسوی
) : بر این باورم که پیامبران الهی هیچ یک پیامی بیش از گفتارنیک ، پندارنیک و کردار نیک نیاورده اند که اگر در این مورد با من هم عقیده باشی، باید بگویم که هیچ کدام زیباتر و بهتر از زرتشت آنرا بیان ننموده است؛
موریس مترلینگ
: قوانین اخلاقی ای که زرتشت تعلیم داده یکی از عالی ترین و ساده ترین مقررات اخلاقی جهان است؛
رابیندرانات تاگور(شاعر بلند آوازه هندي)
: با اینکه زرتشت در میان کسانی که به اجرای مراسم مربوط به جادو وجنبل معتقد بودند گرفتار شده بود،اما در آن ایام تاریک وتهی از عقل و خرد، اظهار داشت که حقیقت دین در اهمیتی است که آن دین از نظر اخلاق دارد و نه در اجرای مراسم ظاهری که دارای ارزش موهوم خیالی است؛
روژه گارودی
: زرتشت نخستین پیکره ساز عظمت انسانی، بعد تازه ای به آدمی بخشید ، بعدی به استواری ستون فقرات و به دوری قطب، که با آن انحرافات طبیعت را برای انسان ریشه کن کرد و آنرا در اختیار تاریخ نهاد. به یمن این جهد ملکوتی است که انسان توانست پیامبرانه در آینده و سرنوشت خویش دخیل باشد؛
رابیندرانات تاگور(شاعر بلند آوازه هندي):
زرتشت سرود یگانگی می خواند و مرا که خود شاعر و سرود سازم، بی اختیار به سوی نغمه ي آسمانی خود جلب می کند؛
گستاولوبون :باید اقرار کرد که در بین ادیان باستان،هیچکدام از دین زرتشت روحانی تر و اخلاقی تر و منزه تر از مراسم و آداب خرافات نیست؛
رابيندرنات تاگور
: زرتشت بزرگترين پيامبري است كه در بدو تاريخ بشر ظهور نموده و به وسيله فلسفه خود بشر را از بار سنگين مراسم ظاهري آزاد ساخت و با كمال جديت در بر انداختن آن كوشيده و اساس مذهب خود را بر تعاليم اخلاقي نهاد؛
ساموييل لنك(دانشمند انگليسي):
حقيقت آيين زرتشت به طورشگفت انگيزي پس از قرن هاي متمادي امروز مطابق با علوم و كشفيات تازه است. اين آيين با وجود آنكه زمان زيادي ازآغاز آن گذشته است به گونه اي اساس آن محكم و درست به جا مانده كه به خوبي مي تواند نيازهاي مادي و معنوي امروزه بشر را رفع نموده ، لوازم يك زندگي سعادتمند نيكي را فراهم آورد و مي تواند به آساني اختلافات بين ايمان و عقايد مذهبي را با علوم و كشفيات جديد مرتفع سازد؛
پروفسور ويتني(دانشمند امريكايي):
ايران در آن زمان براي جهان قوانين وضع نمود و مذهب به وجود آورد و اين مذهبي است كه در اوستاي زرتشت بيان شده است؛
میلز
(يكي از نام آورترین ایران شناسان): سروهای زرتشت نخستین کوشش روشن و گویا را برای به ساختن و نو کردن دل مردمان در بردارد و امروز هم در همه دین های ما زنده است و شاید آینده نیز بدان آویخته باشد. این سرودها به راستی در منش يكه و بی همتا است و منش هرگز پیر نمی شود. بر جهان امروز است که آن ها را به کار بندد؛
مری
 بویس(باستان شناس و دین پژوه انگلیسی) : دین زرتشتی در تاریخ ادیان جایگاه ویژه ای دارد و سرچشمه های آن را چه بسا بتوان تا روزگار هند و اروپاییان پی گرفت.آموزه های زرتشت که جنبه های روحانی و اخلاقی والایی دارند ، مطالعه این دین کهن را بسی مسرت بخش می سازند؛
هگل
: نور دانش برای نخستین بار با پیدایش زرتشت در تاریخ آغاز به درخشش کرد؛
فرانسیس پاورکوب:
مشکل است تصور کنیم اگر زرتشت وجود نمی داشت، باور های بشر،اکنون به چه صورت بود؛
ویدن گرن(شرق شناس مشهور سوئدی):
هنگامی که آیین یهود ،مسیحیت و اسلام را مورد بررسی قرار دهیم ، درمی یابیم زندگی مذهبی مردم باستان به ویژه از زمان شاهنشاهی هخامنشیان به طور قطع، تحت نفوذ آیین زرتشت بوده است؛
مترلینک:
 پژوهش در آیین زرتشت از لحاظ مسیحیان خیلی جالب توجه است ، زیرا سه چهارم و حتی بیشترباور مسیحیان از ایرانیان گرفته شده است؛
ويل دورانت
: در زمانهای متاخر که دین از دست پیامبران خارج شد و در سلطه پادشاهان و سیاستمداران قرار گرفت، خداوند بزرگ به شکل شاه عظیم الجثه ای در آمد که عظمت هولناکی را دارا بود.... بزرگترین کاری که به دست زرتشت انجام گرفت آن بود که خدای خود را به صورتی بیان کرد که برتر و نزدیکتر از همه این حرفهاست؛
سرچشمه ها

آیین زرتشت و تاثیر و نفوذ آن در شرق و غرب/ مهرداد مهرین/ انتشارات فروهر
زرتشتیان/ مری بویس ترجمه عسکر بهرامی/ انتشارات ققنوس
زرتشت، پیامبر ایران باستان/ هاشم رضی / انتشارات بهجت
نشریه امرداد / سال هفتم / شماره144

 
               

 

                  

ساسانيان آگاهانه هخامنشيان را به فراموشي سپردند

ساسانيان آگاهانه هخامنشيان را به فراموشي سپردند

دكترتورج دريايي

ساسانيان حدود 500 سال پس از هخامنشيان ـ بزرگ‎ترين امپراتوري ]شاهنشاهي[ جهان در عصر خود ـ بر سراسر سرزمين‎ ايران، حكومت مي‎كردند اما در متون بر جاي مانده از ساسانيان، هيچ ياد‎آوري دقيق و واضحي از هخامنشيان به ثبت نرسيده است. در حالي كه در متون تاريخي كلاسيك كشور‎هايي كه در زمان هخامنشيان در پهنه‏‎ي اين بزرگ‎ترين امپراتوري ]شاهنشاهي[ جهان، قرار گرفته بودند، اطلاعات بسياري درباره‎ي امپراتوري]شاهنشاهي[ گسترده هخامنشيان وجود دارد. مصريان، يهوديان و يونانيان تحت تاثير هخامنشيان قرار گرفتند و در متون و كتيبه‎هاي خود از آنان ياد كرده‎اندو سوال اين است كه چرا ساسانيان در آثار خود يادي از هخامنشيان نكرده‎اند؟

ساسانيان در سده‎ سوم ميلادي، از ايالات پارس برخاستند. يعني همان ايالتي كه هخامنشيان، 500 سال پيش از آنان، از آن جا برخاسته بودند.

مورخان باستاني غرب در آثار خود نوشتند كه ساسانيان تلاش كردند تا عظمت امپراتوري
]شاهنشاهي[ هخامنشيان را دوباره احيا كنند. هخامنشيان و ساسانيان وجوه اشتراك بسيار ديگري نيز دارند كه شايد نشانگر اين نكته‎ باشند كه ساسانيان تحت تاثير سياست‎هاي پيشين امپراتوري ]شاهنشاهي[ هخامنشي بوده‎اند. اما در زمان ساسانيان، هيچ اثر نوشتاري ثبت نشده است كه نشان دهد، آنان پادشاهان 500 سال پيش از خود را به ياد دارند.

با مطالعه آثار نوشتاري بر جاي مانده از پادشاهان هخامنشي، اين پرسش در ذهن باستان‎شناسان و استادان تاريخ باستان مطرح شد كه آيا ممكن است چنين شاهنشاهي عظيمي ]هخامنشي) كه تا قرن‎ها پس از خود بر حكومت‎هاي سرزمين‎هاي همسايه تاثير عميق بر جاي گذاشت، از ياد هم‎وطنان پارسي خود رفته باشد؟

آنان اين سوال را مطرح كردند كه چگونه ممكن است كه ايرانيان هخامنشي سنگ‎نوشته‎هايي را كه براي ما در تخت‎جمشيد (كاخ بزرگ هخامنشي) و يا مجموعه‎اي از نقش برجسته‎هاي پايين‎ گور‎هاي هخامنشي مانند نقش رستم و ... بر جاي گذاشته باشند. اما ايرانيان ساساني از اين دوره تاريخي، بي‎اطلاعاتي باشند؟

 

دكتر تورج دريايي، معتقد است كه ساسانيان آگاهانه و به دليل، احتمالا سياسي يا ديني، از هخامنشيان در آثار خود ياد نكرده‎اند.

يار شاطر، كتن‏هوفن و رولف نخستين كساني بودند كه اين نكته را طرح كردند كه ساسانيان به دليل عدم حافظه تاريخي، هخامنشيان را به ياد نمي‎آورند، نه به دلايل سياسي يا ديني.

اين سه تن در مقاله‎هايشان اين بحث را مطرح كردند كه نبايد الزاما فرض كرد كه ساسانيان، بايد هخامنشيان را به ياد داشته ‎باشند. اين سه تن ياد آور شدند كه تنها منابع كلاسيك غربي و غير ايراني هستند كه نوشته‎اند، ساسانيان از وجود هخامنشيان آگاهي داشت‎اند و حتي در سياست‎هاي خود، روش آنان را اتخاذ مي‎كردند. اما آن‌ها را آگاهانه از حافظ مكتوب حذف كرده‎اند و سياست‎هاي سكوت و ناديده انگاشتن را در ارتباط با هخانشيان پيشه كردند.

يار شاطر در مقاله خود كه در سال 1371 در رم به چاپ رسيد، تاكيد مي‎كند كه اگر منابع ساساني درباره هخامنشيان سكوت كرده‎اند، به اين دليل بوده است كه سلسله قبل از ساسانيان، هخامنشيان نبودند و اشكانيان بوده‎اند. اگر ساسانيان بايد از گذشتگان در متون ساساني ياد‎آوري‎اي مي‎كردند، اين گذشتگان هخامنشيان نبوده‎ بلكه اشكانيان بوده‎اند كه ساسانيان، آن‎ها را بر كنار كرده و سلسله‎ي ساسانيان را بنا نهادند.

اما دكتر «تورج دريايي» دلايلي را ذكر مي‎كند تا نشان دهد، ساسانيان حافظه تاريخي داشته‎‎اند و هخامنشيان را به ياد مي‎اورند. اما سياست آنان درباره‎ي امپراتوري
]شاهنشاهي[ عظيم هخامنشي، مبتني بر سكوت و ناديده انگاشتن بود. او براي اثبات نظريه‎ خود، چند دليل را طرح مي‎كند.

يكم ـ سنت تاريخ نويسي ساساني : ساسانيان در سنت تاريخ نويسي، بخش‎هايي از تاريخ گذشته را مسكوت گذاشته‎اند، از جمله هخامنشيان را. آنان به ندرت از پادشاهان هخامنشي ياد كرده‎اند. در تاريخ نويسي ساساني، در روايت زرتشتي، كيومرث آغاز‎گر تاريخ انسان است و پس از او پيشبدان و كيانيان روي كار مي‎آيند. در زمان آخرين پادشاه كياني، يعني ويشتاسب، زرتشت ظاهر مي‎شود و انديشه‎هاي ديني خود را اشاعه مي‎دهد.

تاريخ ساساني از « داراي دارايان» نام مي‎برد كه ظاهرا داريوش سوم، پادشاه هخامنشي است. يعني اين اولين اشاره به نام يكي از پادشاهان هخامنشي در تاريخ نويسي ساساني است.

در نوشته‎هاي ديگر فارسي ميانه، نام اردشير ديگر غير از اردشير بابكان آورده شده است. اين اردشير ظاهرا اردشير دوم پادشاه هخامنشي است. اردشير دوم كسي است كه پرستش آناهيتا را در شاهنشاهي ايران، رواج داد. اين پرستش تا زمان ساسانيان نيز ادامه داشت.

بدين سان، ساسانيان از دو يا سه پادشاه هخامنشي در آثار خود ياد كرده‎اند كه تا حدودي به اين معني است كه ساسانيان، هخامنشيان را به ياد داشته‎اند.

 

دوم ـ سنت شفاهي: در زمان هخامنشيان و پس از اشكانيان، سنت شفاهي و سينه به سينه، رواج بسيار داشته است. شفاهي بودن بخشي از تاريخ ايران، اين تاريخ را آسيب‏پذير كرده است. در منابع آمده است كه خنيا‎گران اشكاني، قصه پادشاهان اشكاني و هخامنشي را به صورت شعر در كوچه و برزن‎ها مي‎خواندند. اين سنت تا زمان ساسانيان رواج داشته است. به اين ترتيب يعني بخشي از تاريخ هخامنشيان، به صورت نقل قول شفاهي، در اذهان مردم تا روزگار ساساني باقي ماده بود.

سوم – منابع غير ديني ساساني و غير ساساني: در منابعي چون منابع يهودي يا متوني چون متن پهلوي «شهرستان ايران‎شهر» از چندين شاه و شاهزاده ايراني ياد شده ‎است كه با شاهزاده‎گان يهودي ازدواج كرده‎اند. يعني در اين منابع آمده است كه ايرانيان با يهوديان زمان خود، ارتباط خوبي داشته‎اند. مثلا مادر بهرام گور، دختر «رسكالوت» پادشاه يهود، شي‎شين دخت بوده است. اين امر به طور غير مستقيم نشان مي‎دهد كه ساسانيان از هخامنشيان آگاهي داشته‎اند، زيرا يهوديان در منابع مكتوب خود بسيار از هخامنشيان ياد كرده‎اند.

چهارم ـ تبديل تاريخ نگاري واقعي به تاريخ نويسي مذهبي: به دليل قدرت پيشوايان مذهبي زرتشتي، اسلاف ساسانيان كه زرتشتي مذهب بودند به كيانيان كه درزمان آخرين پادشاهي آنان زرتشت ظهور مي‎كند. باز مي‎‎گردد نه به هخامنشيان كه زرتشتي نبودند. در حقيقت كتاب آسماني اوستا (از سخن‎راني دكتر تورج دريايي در دفتر نشر تاريخ ايران)، هيچ خاطره‎اي از هخامنشيان ندارد. نمونه‎هاي اين تاثير مستقيم مذهب در حقايق تاريخي ساساني در جاهاي ديگر نيز ديده مي‎شود. به اين ترتيب، خاطرات ساسانيان از گذشته، زرتشتي گرفته مي‎وشد و رسما ياد و خاطره هخامنشيان، انكار مي‎گردد.

براي آگاهي كامل از اين موضوع، مراجعه فرماييد: تاريخ تمدن و فرهنگ ايران كهن ـ دكتر هوشنگ طالع ـ انتشارات سمرقند ـ چاپ نخست ـ تهران 1384ـ گفتار هفتم: گسل اسناد و مدارك كهن ايران ـ صص 292 ـ 279

پرچم و درفش در ایران باستان

پرچم و درفش در ایران باستان

درفش گرشاسب

درفش یا بیرق از روزگاران پیش تا کنون در زندگانی ملتها و نزد حکومتهای جهان نقش ارزنده، پرشکوه و در خور داشته است. چنانکه در کتابهای دینی و حماسه های ملی هر ملت یادمانی از آن را می توان جست و جو کرد ...

درفش از باستان تا امروز کاربردی نمادین با رنگها و نگاره های گوناگون داشته و هریک از رنگها با چگونگی نژادی، استوره ها، قهرمانیها و جانبازیهای مردم در راه تراداد ها و دستآوردهای فرهنگی و تاریخی خود و از سوی دیگر با زنده و پویا داشتن یادمانها و فداکاریهای نیاکان پیوندی ناگسستنی دارد و چنان است که نشان نیرومندی، استواری، ماندگاری، پیروزگری و حاکمیت به شمار می آید.

ای زرتشت اگر تو خواستار پیروزی بر دیوها، جادوان، پریها، کاویها و کرپانهای بیدادگر و راهزنان دوپا و گمراه کنندگان دوپا و گرگهای چهارپا و به لشکر دشمن، با سنگر فراخ با درفش بزرگ و درفش بر افراشته و درفش گشوده و درفش خونین به دسته گرفته، باشی، پس در همه روزها و شبها این نامها را نامهای خدواوند زمزمه کن.

هرمزدیشت، بند 10 و 11

فروهرهای نیک توانای پاک ورجاوندان را می ستاییم که لشکر بی شمار بیارایند، سلاح به کمر بسته، با درفشهای بر افراشته درخشان، آنانند که پیشتر فرا رسیدند. در هنگامی که خشتاویهای دلیر بر ضد دانوها می جنگیدند.

فروردین دیشت، بند 37

پس اهورا مزدا گفت : اگر مردمان بهرام اهورا آفریده را آنچنان که شاید نثار پیش آورند و ستایش و نیایشی که در خور اوست برابر بهترین راستی به جای آورند، هر آینه به ممالکت ایران لشکریان دشمن درون نشوند. نه سیل نه گری، نه زهر، نه گرودنه های لشکر دشمن و نه بیرقهای بر افراشته.

مهر دیشت، بند 48

همچنین در گرشاسب نامه اسدی توسی داریم که هنگامی که ضحاک از بابل به زابل آمد، در میهمانی باشکوهی گرشاسب را میبیند و او را دلاوری شایسته و بزرگ می شمارد. از پیرامون هنرهای رزمی و دلیری گرشاسب می شنود و وی را به کشتن اژدهای ستبر و نیرومندی که در شکاف کوه نشیمن گرفته و هراس پدید آورده است گسیل می دارد.

گرشاسب در نبردی سهمگین اژدها را از پای در می آورد و ضحاک او را جهان پهلوان می خواند و برای ارج نهادن به کوششهای وی دستور می دهد که درفش ویژه ای برای جهان پهلوان آماده کنند که نماد دلیری و شیردلی گرشاسب و هم نشان کشتن اژده ها باشد.

 بفرمود کامروز دل شاد کام

از آن کاژدها کشت و شیری نمود

به زیر درفش، اژدهای سیاه

جهان پلوانی مر او را سپرد

 همه یاد گرشاسب گیرید جام

درفشی چنان ساخت کز هر دو بود

زبر، شیر زرین و برش سر ماه

وز آنجای لشکر سوی هند برد

از کتاب تاریخ پرچم ایران نوشته دکتر بختورتاش

ورهرام یشت

به خشنودی اهورامزدا از ورهرام روز و اردیبهشت ماه امسال، آیین ورهرام یشت هزاره را با یاری شما همكیشان     گرامی آغاز كردیم. همكیشان بسیاری با خواندن ورهرام یشت ما را در برپایی این آیین یاری دادند اما از یاد نبریم كه تنها یك هفته به پایان این همازوری باقی مانده است، پس بایسته است افرادی كه خواندن شماری از ورهرام یشت را پذیرفته‌اند، این كار را از یاد نبرند.                                                                                                                                                     

پرچم در ايران زمين

 

پيشينه
نخستين اشاره در تاريخ اساطير ايران به وجود پرچم، به قيام کاوه آهنگر عليه ظلم و ستم آژي دهاک(ضحاک) بر ميگردد. در آن هنگام کاوه براي آن که مردم را عليه ضحاک بشوراند، پيش بند چرمي خود را بر سر چوبي کرد و آن را بالا گرفت تا مردم گرد او جمع شدند. سپس کاخ فرمانرواي خونخوار را در هم کوبيد و فريدون را بر تخت شاهي نشانيد.
فريدون نيز پس از آنکه فرمان داد تا پاره چرم پيش بند کاوه را با ديباهاي زرد و سرخ و بنفش آراستند و دُر و گوهر به آن افزودند، آن را درفش شاهي خواند و بدين سان " درفش کاويان " پديد آمد. نخستين رنگهاي پرچم ايران زرد و سرخ و بنفش بود، بدون آنکه نشانه اي ويژه بر روي آن وجود داشته باشد. درفش کاويان صرفاً افسانه نبوده و به استناد تاريخ تا پيش از حمله اعراب به ايران، بويژه در زمان ساسانيان و هخامنشيان پرچم ملي و نظامي ايران را درفش کاويان مي گفتند، هر چند اين درفش کاوياني اساطيري نبوده است.
محمدبن جرير طبري در کتاب تاريخ خود به نام الامم و الملوک مينويسد: درفش کاويان از پوست پلنگ درست شده، به درازاي دوازده ارش که اگر هر ارش را که فاصله بين نوک انگشتان دست تا بندگاه آرنج است 60 سانتي متر به حساب آوريم، تقريباٌ پنج متر عرض و هفت متر طول ميشود. ابولحسن مسعودي در مروج اهب نيز به همين موضوع اشاره ميکند.
به روايت اکثر کتب تاريخي، درفش کاويان زمان ساسانيان از پوست شير يا پلنگ ساخته شده بود، بدون آنکه نقش جانوري بر روي آن باشد. هر پادشاهي که به قدرت مي رسيد تعدادي جواهر بر آن مي افزود. به هنگام حملهٌ اعراب به ايران، در جنگي که در اطراف شهر نهاوند در گرفت درفش کاويان به دست آنان افتاد و چون آن را همراه با فرش مشهور " بهارستان " نزد عمربن خطاب خليفه مسلمانان، بردند وي از بسياري گوهرها، دُرها و جواهراتي که به درفش آويخته شده بود دچار شگفتي شد و به نوشته فضل الله حسيني قزويني در کتاب المعجم مينويسد: " امير المومنين سپس بفرمود تا آن گوهرها را برداشتند و آن پوست را سوزانيدند ".
با فتح ايران به دست اعراب - مسلمان، ايرانيان تا دويست سال هيچ درفش يا پرچمي نداشتند و تنها دو تن از قهرمانان ملي ايران زمين، يعني ابومسلم خراساني و بابک خرم دين داراي پرچم بودند. ابومسلم پرچمي يکسره سياه رنگ داشت و بابک سرخ رنگ به همين روي بود که طرفداران اين دو را سياه جامگان و سرخ جامگان مي خواندند. از آنجائي که علماي اسلام تصويرپردازي و نگارگري را حرام ميدانستند تا سالهاي مديد هيچ نقش و نگاري از جانداران بر روي درفش ها تصوير نمي شد.

نخستين تصوير بر روي پرچم ايران
در سال 355 خورشيدي ( 976 ميلادي ) که غزنويان، با شکست دادن سامانيان، زمام امور را در دست گرفتند، سلطان محمود غزنوي براي نخستين بار دستور داد نقش يک ماه را بر روي پرچم خود که رنگ زمينه آن يکسره سياه بود زردوزي کنند. سپس در سال 410 خورشيدي ( 1031 ميلادي ) سلطان مسعود غزنوي به انگيزه دلبستگي به شکار شير دستور داد نقش و نگار يک شير جايگزين ماه شود و از آن پس هيچگاه تصوير شير از روي پرچم ملي ايران برداشته نشد تا انقلاب ايران در سال (1979 ميلادي).
افزوده شدن نقش خورشيد بر پشت شير
در زمان خوارزمشاهيان يا سلجوقيان سکه هائي زده شد که بر روي آن نقش خورشيد بر پشت آمده بود، رسمي که به سرعت در مورد پرچمها نيز رعايت گرديد. در مورد علت استفاده از خورشيد دو ديدگاه وجود دارد، يکي اينکه چون شير گذشته از نماد دلاوري و قدرت، نشانه ماه مرداد ( اسد ) هم بوده و خورشيد در ماه مرداد در اوج بلندي و گرماي خود است، به اين ترتيب همبستگي ميان خانه شير ( برج اسد ) با ميانهٌ تابستان نشان داده مي شود. نظريه ديگر بر تاًثير آئين مهرپرستي و ميترائيسم در ايران دلالت دارد و حکايت از آن دارد که به دليل تقدس خورشيد در اين آئين، ايرانيان کهن ترجيح دادند خورشيد بر روي سکه ها و پرچم بر پشت شير قرار گيرد.
پرچم در دوران صفويان
در ميان شاهان سلسله صفويان که حدود 230 سال بر ايران حاکم بودند تنها شاه اسماعيل اول و شاه طهماسب اول بر روي پرچم خود نقش شير و خورشيد نداشتند. پرچم شاه اسماعيل يکسره سبز رنگ بود و بر بالاي آن تصوير ماه قرار داشت. شاه طهماسب نيز چون خود زادهً ماه فروردين ( برج حمل ) بود دستور داد به جاي شير و خورشيد تصوير گوسفند ( نماد برج حمل ) را هم بر روي پرچمها و هم بر سکه ها ترسيم کنند. پرچم ايران در بقيهً دوران حاکميت صفويان سبز رنگ بود و شير و خورشيد را بر روي آن زردوزي مي کردند. البته موقعيت و طرز قرارگرفتن شير در همهً اين پرچمها يکسان نبوده، شير گه نشسته بوده، گاه نيمرخ و گاه رو به سوي بيننده. در بعضي موارد هم خورشيد از شير جدا بوده و گاه چسبيده به آن. به استناد سياحت نامهً ژان شاردن جهانگرد فرانسوي استفاده او بيرق هاي نوک تيز و باريک که بر روي آن آيه اي از قرآن و تصوير شمشير دوسر علي يا شير خورشيد بوده، در دوران صفويان رسم بوده است. به نظر مي آيد که پرچم ايران تا زمان قاجارها، مانند پرچم اعراب، سه گوشه بوده نه چهارگوش.
پرچم در عهد نادرشاه افشار
نادر که مردي خود ساخته بود توانست با کوششي عظيم ايران را از حکومت ملوک الطوايفي رها ساخته، بار ديگر يکپارچه و متحد کند. سپاه او از سوي جنوب تا دهلي، از شمال تا خوارزم و سمرقند و بخارا، و از غرب تا موصل و کرکوک و بغداد و از شرق تا مرز چين پيش روي کرد. در همين دوره بود که تغييراتي در خور در پرچم ملي و نظامي ايران بوجود آمد. درفش شاهي يا بيرق سلطنتي در دوران نادرشاه از ابريشم سرخ و زرد ساخته مي شد و بر روي آن تصوير شير و خورشيد هم وجود داشت اما درفش ملي ايرانيان در اين زمان سه رنگ سبز و سفيد و سرخ با شيري در حالت نيمرخ و در حال راه رفتن داشته که خورشيدي نيمه بر آمده بر پشت آن بود و در درون دايره خورشيد نوشته بود: " المک الله " سپاهيان نادر در تصويري که از جنگ وي با محمد گورکاني، پادشاه هند، کشيده شده، بيرقي سه گوش با رنگ سفيد در دست دارند که در گوشهً بالائي آن نواري سبز رنگ و در قسمت پائيتي آن نواري سرخ دوخته شده است. شيري با دم برافراشته به صورت نيمرخ در حال راه رفتن است و درون دايره خورشيد آن بازهم " المک الله " آمده است. بر اين اساس ميتوان گفت پرچم سه رنگ عهد نادر مادر پرچم سه رنگ فعلي ايران است. زيرا در اين زمان بود که براي نخستين بار اين سه رنگ بر روي پرچم هاي نظامي و ملي آمد، هر چند هنوز پرچمها سه گوشه بودند.
دورهً قاجارها، پرچم چهار گوشه
در دوران آغامحمدخان قاجار، سر سلسلهً قاجاريان، چند تغيير اساسي در شکل و رنگ پرچم داده شد، يکي اين که شکل آن براي نخستين بار از سه گوشه به چهارگوشه تغيير يافت و دوم اين که آغامحمدخان به دليل دشمني که با نادر داشت سه رنگ سبز و سفيد و سرخ پرچم نادري را برداشت و تنها رنگ سرخ را روي پرچم گذارد. دايره سفيد رنگ بزرگي در ميان اين پرچم بود که در آن تصوير شير و خورشيد به رسم معمول وجود داشت با اين تفاوت بارز که براي نخستين بار شمشيري در دست شير قرار داده شده بود. در عهد فتحعلي شاه قاجار، ايران داراي پرچمي دوگانه شد. يکي پرچمي يکسره سرخ با شيري نشسته و خورشيد بر پشت که پرتوهاي آن سراسر آن را پوشانده بود. نکته شگفتي آور اين که شير پرچم زمان صلح شمشير بدست داشت در حالي که در پرچم عهد جنگ چنين نبود. در زمان فتحعلي شاه بود که استفاده از پرچم سفيد رنگ براي مقاصد ديپلماتيک و سياسي مرسوم شد. در تصويري که يک نقاش روس از ورود سفير ايران " ابوالحسن خان شيرازي " به دربار تزار روس کشيده، پرچمي سفيد رنگ منقوش به شير و خورشيد و شمشير، پيشاپيش سفير در حرکت است. سالها بعد، اميرکبير از اين ويژگي پرچم هاي سه گانهً دورهً فتحعلي شاه استفاده کرد و طرح پرچم امروزي را ريخت. براي نخستين بار در زمان محمدشاه قاجار ( جانشين فتحعلي شاه ) تاجي بر بالاي خورشيد قرار داده شد. در اين دوره هم دو درفش يا پرچم به کار مي رفته است که بر روي يکي شمشير دو سر حضرت علي و بر ديگري شير و خورشيد قرار داشت که پرچم اول درفش شاهي و دومي درفش ملي و نظامي بود.
اميرکبير و پرچم ايران
ميرزا تقي خان اميرکبير، بزرگمرد تاريخ ايران، دلبستگي ويژه اي به نادرشاه داشت و به همين سبب بود که پيوسته به ناصرالدين شاه توصيه مي کرد شرح زندگي نادر را بخواند. اميرکبير همان رنگ هاي پرچم نادر را پذيرفت، اما دستور داد شکل پرچم مستطيل باشد ( بر خلاف شکل سه گوشه در عهد نادرشاه ) و سراسر زمينهً پرچم سفيد، با يک نوار سبز به عرض تقريبي 10 سانتي متر در گوشه بالائي و نواري سرخ رنگ به همان اندازه در قسمت پائين پرچم دوخته شود و نشان شير و خورشيد و شمشير در ميانه پرچم قرار گيرد، بدون آنکه تاجي بر بالاي خورشيد گذاشته شود. بدين ترتيب پرچم ايران تقريباٌ به شکل و فرم پرچم امروزي ايران درآمد.
انقلاب مشروطيت و پرچم ايران
با پيروزي جنبش مشروطه خواهي در ايران و گردن نهادن مظفرالدين شاه به تشکيل مجلس، نمايندگان مردم در مجلس هاي اول و دوم به کار تدوين قانون اساسي و متمم آن مي پردازند. در اصل پنجم متمم قانون اساسي آمده بود: " الوان رسمي بيرق ايران، سبز و سفيد و سرخ و علامت شير و خورشيد است"، کاملا مشخص است که نمايندگان در تصويب اين اصل شتابزده بوده اند. زيرا اشاره اي به ترتيب قرار گرفتن رنگها، افقي يا عمودي بودن آنها، و اين که شير و خورشيد بر کدام يک از رنگها قرار گيرد به ميان نيامده بود. همچنين دربارهً وجود يا عدم وجود شمشير يا جهت روي شير ذکري نشده بود. به نظر مي رسد بخشي از عجلهً نمايندگان به دليل وجود شماري روحاني در مجلس بوده که استفاده از تصوير را حرام مي دانستند. نمايندگان نوانديش در توجيه رنگهاي به کار رفته در پرچم به استدلالات ديني متوسل شدند، بدين ترتيب که مي گفتند رنگ سبز، رنگ دلخواه پيامبر اسلام و رنگ اين دين است، بنابراين پيشنهاد مي شود رنگ سبز در بالاي پرچم ملي ايران قرار گيرد. در مورد رنگ سفيد نيز به اين حقيقت تاريخي استناد شد که رنگ سفيد رنگ مورد علاقهً زرتشتيان است، اقليت ديني که هزاران سال در ايران به صلح و صفا زندگي کرده اند و اين که سفيد نماد صلح، آشتي و پاکدامني است و لازم است در زير رنگ سبز قرار گيرد. در مورد رنگ سرخ نيز با اشاره به ارزش خون شهيد در اسلام، بويژه امام حسين و جان باختگان انقلاب مشروطيت به ضرورت پاسداشت خون شهيدان اشاره گرديد. وقتي نمايندگان روحاني با اين استدلالات مجباب شده بودند و زمينه مساعد شده بود، نوانديشان حاضر در مجلس سخن را به موضوع نشان شير و خورشيد کشاندند و اين موضوع را اين گونه توجيه کردند که انقلاب مشروطيت در مرداد (سال 1285 هجري شمسي 1906 ميلادي) به پيروزي رسيد يعني در برج اسد(شير). از سوي ديگر چون اکثر ايرانيان مسلمان شيعه و پيرو علي هستند و اسدالله از القاب حضرت علي است، بنابراين شير هم نشانهً مرداد است و هم نشانهً امام اول شيعيان در مورد خورشيد نيز چون انقلاب مشروطه در ميانهً ماه مرداد به پيروزي رسيد و خورشيد در اين ايام در اوج نيرومندي و گرماي خود است پيشنهاد مي کنيم خورشيد را نيز بر پشت شير سوار کنيم که اين شير و خورشيد هم نشانهً علي باشد هم نشانهً ماه مرداد و هم نشانهً چهاردهم مرداد يعني روز پيروزي مشروطه خواهان و البته وقتي شير را نشانهً پيشواي امام اول بدانيم لازم است شمشير ذوالفقار را نيز بدستش بدهيم. بدين ترتيب براي اولين بار پرچم ملي ايران به طور رسمي در قانون اساسي به عنوان نماد استقلال و حاکميت ملي مطرح شد. در سال 1336 منوچهر اقبال، نخست وزير وقت به پيشنهاد هياًتي از نمايندگان وزارت خانه هاي خارجه، آموزش و پرورش و جنگ طي بخش نامه اي ابعاد و جزئيات ديگر پرچم را مشخص کرد. بخش نامهً ديگري در سال 1337 در مورد تناسب طول و عرض پرچم صادر شد و طي آن مقرر گرديد طول پرچم اندکي بيش از يک برابر و نيم عرضس باشد.
پرچم بعد از انقلاب                                                                                                                 در اصل هجدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مصوب سال 1358 (1979 ميلادي) در مورد پرچم گفته شده است که پرچم جمهوري اسلامي از سه رنگ سبز، سفيد و سرخ تشکيل مي شود و نشانهً جمهوري اسلامي (تشکيل شده با حروف الله اکبر) در وسط آن قرار دارد.

تاريخ ايران را از ديد ايراني بنويسيد

تاريخ ايران را از ديد ايراني بنويسيد اطمينان دارم كه در دوره فرخنده و شكوفاي كنوني اين قبيل پرسشها و بسياري از مسائل ديگر مربوط به فرهنگ كهنسال ايران روشن خواهد گرديد و گردد و غبار از چهره تابناك آن زدوه خواهد شد.

آفرينگان دهمان

نام اورمزد واجيم . منشن خوب داريم . همگي سروا پوشيم . همگي نماز وكريم به داداراورمزد.

همازور دهمان

با هم همبسته باشید ، با همه اشوان و پاکان همبسته باشید ، با همه نیکوکاران همبسته باشید ، همیار و همیشه فرخ باشید ، و همیشه شاد و خرم و دارای آرامش پیروزمندانه باشید . با کم گناه همیار باشید ، با ثوابکار همیار باشید. (اوستا: همازور دهمان)

استاد پورداوود


استاد پورداوود گزارشگر پرشور اوستا

« نتوان زیست به خواری که من اینجا زادم»

 

« در خاک دل افروزیم کانون اوستا را»

 

اگر فردوسی بزرگ درست پس از هزارسال که از گردآوری اوستا به دست بلاش می گذشت، شاهکار خود ــ شاهنامه ــ را در زنده نمودن فرهنگ ایرانی به سرانجام رساند؛ استاد ابراهیم پورداوود نیز درست هزار سال پس از فردوسی بزرگ، پیوند دهنده ی ایرانی با ایران بود.

همو بود که ایرانیان را با فرهنگ کهن و پویای اوستا آشنا کرد، دانشنامه گرانمایه ای را که از ستم روزگار به دست فراموشی سپرده شده بود، برای ایرانیان و پارسیان بازکاوید، تا فرزندان این سرزمین اهورایی از اندیشه های بلند نیاکان خویش آگاه شوند.

بي گمان يكي از اين سرافرازان تاریخ و فرهنگ ایران استاد ابراهيم پورداود است. او با پژوهش هايش  زندگی دوباره به کتاب ها و نوشته های ایران باستان و دین زرتشتی داد.

بزرگی پورداود در تاريخ و فرهنگ ايران و جهان به پايه اي است كه مي توان او را تا امروز از بي همتایان این زمینه دانست؛ دانشمندی كه شهرتش در زمان زندگی اش از مرزهاي ايران گذشته و كتاب ها و باورهای علمي او مورد استفاده و استناد ايران شناسان، به ويژه پژوهندگان ادبيات مزديسنا و فرهنگ ايران باستان، قرار گرفته و اعتبار گفته ها و نوشته های او، با وجود پژوهش هاي جديد، همچنان غناي علمي گذشته خود را حفظ كرده است.

استاد پورداود، يك ايراني اصيل، وطن دوست و پرتلاش بود، كه تمام عمر خود را صرف پژوهش هاي علمي كرد و دريچه جديدي را در زمينه هاي تحقيقات ایرانی - زرتشتی به روي ايرانيان و جهانيان گشود.

پورداود كاري بزرگ را به سرانجام رساند و هويت تاريخي درخشان ايران را از گرد و غبار زمانه و فراموشي به در آورد و ايراني را با شناسنامه درخشان خود آشنا كرد و غرور ملي آسيب ديده و ازدست رفته را بازسازی كرد.


به راستی كه پيش از انتشار نوشته ها و كتاب هاي پورداود، ملت ايران فرهنگ درخشان گذشته خود را به كلي فراموش كرده بود و با کوشش او بود كه گذشته ها به ياد آمد، پورداود همان كاري را كرد كه بسیاری از بزرگان و فرهیختگان آن روزگار برای به دست آوردنش آرزو در سر می پروردند؛ همانگونه كه هر ايران دوستی خواهان آن است.


• زايش
ابراهيم پسر حاجى داوود ـ يكى از مالكان و تجار بنام گيلان ـ در آدينه بيستم بهمن ماه ۱۲۶۴ خ. (حدود 20 سال پيش از مشروطه) در محله سبزه ميدان رشت در خانواده اي مذهبي و ثروتمند چشم به دنيا گشود. خود درباره كودكى اش گفته است: «در كودكى بسيار ناآرام بودم. بايد همين سركشى طبع باشد كه مرا به دگرگون حرف زدن كشاند.»
سال هاي آغازين عمر او، در حال و هوايي مذهبي گذشت. دوست و همکار چندین ساله او علي اصغر مصطفوي، در اين زمينه مي نويسد: «پدرش، پسر حاجي حسين خمامي از روحانيون بنام خمام بود... در خانواده مذهبي متولد شده بود و خود او هم در دوران نوجواني مي گفت من نوحه سرايي مي كردم.
اشعاري مي گفتم و روزهاي عاشورا، سينه زنان رشت با اشعار من به سروسينه مي كوفتند... به همين دليل ، پدرم خيلي راضي بود از من ، چون احساس مي كرد كوچكترين پسرش ، ابراهيم آقا، نوحه اي مي گويد كه بعد از نوحه جودي و بعد از محتشم كاشاني اين اولين نوحه اي است كه يك مقدار هم لهجه محلي دارد و مردم هم سينه مي زدند....».(زندگی و زمانه پورداود)
• تحصيلات
مى نويسد: «در زاد و بوم خود رشت در مكتب، اندكى خواندن و نوشتن آموختم... در آن روزگاران هنوز در رشت مدارس جديد وجود نداشت. پدرم كه از بازرگانان و ملاكين بود ميل داشت كه من و برادرانم چيزى بياموزيم، ناگزير مرا به مدرسه «حاجى حسن» فرستاد. سال ها در آنجا صرف و نحوى خواندم و از رئيس آن مدرسه سيد عبدالرحيم خلخالى كه در ۲۹ خرداد ۱۳۲۱ در تهران به بخشايش ايزدى پيوست، استفاده كردم.»در ارديبهشت ۱۲۸۴ خ. به اتفاق برادرش سليمان داود زاده و استادش زنده ياد خلخالى به تهران آمده و به اختيار خود از علوم متداول آن دوره، طب قديم ايران را برگزيد. چند ماهى نيز در مدرسه «آليانس فرانسه» مقدمات فرانسه را آموخت.پدرش اجازه مسافرت به خارج نمى داد، به ناچار در تيرماه ۱۲۸۷ خ. چند روز پيش از وفات مظفرالدين شاه به قول خود؛ «رو به گريز نهاده، از بيراه از عراق (اراك) و كرمانشاه و بغداد به طرف بيروت حركت كرد.» و در هنگام زمستان _ با رنج و مشقت بسيار خود را به مقصد رساندو. به مدت دو سال در آنجا به تحصيل ادبيات فرانسه پرداخت.
در شهريور ۱۲۸۹ خ. به فرانسه رفت و در دانشگاه پاريس به تحصيل حقوق مشغول شد. در ۱۲۹۴ خ. فرانسه را ترك كرده و به آلمان رفت و حقوق را ادامه داد.اما معشوق پورداود «عظمت ايران ديرين» بود. «بارى در آلمان ماندنى شدم. زبان آن ديار را آموختم و باز چند سالى در دانشكده برلين حقوق خواندم. اما نمى دانستم كه اين تحصيل به چه كارم خواهد آمد. در دل حس مى كردم كه عشق و علاقه ام تحصيلى است كه به ايران باستان مربوط باشد. به ياد دارم روزى در دبيرستان بيروت، استاد فرانسه ما موضوعى از براى امتحان به ما داد. من به جاى آنكه آن موضوع را بنويسم، چيزى نوشتم راجع به ايران باستان و به همين ملاحظه كه از موضوع خارج شده بودم، نمره بدى گرفتم. بنابراين صلاح در اين بود كه دست از حقوق بكشم، چنانكه دستم از طب قديم كوتاه شد. همانطور هم شد. روزى كه ديدم به چند زبان اروپايى آشنا هستم و به كتبى كه درباره ايران باستان نوشته شده دسترسى دارم و مى توانم از استادان بزرگ خاورشناس بهره ور شوم، بساط حقوق را برچيده منحصراً ايران را موضوع تحصيل و مطالعه خود قرار دادم. اين زمينه بسيار پهناور كه از هزار سال پيش از مسيح تا هفت سده پس از ميلاد امتداد دارد، كافى است كه كسى را در مدت شصت و هفتاد سال به كار و كوشش وادارد.» (آناهيتا-ص ۲۲)
دانشمند پارسى، بهرام گور انكساريا، درباره تحصيلات پورداود در رشته ايران باستان، در مقدمه يشت هاى مى نويسد: «به آلمان براى مطالعات خاورشناسى شتافت و سال ها از محضر استادان بزرگ، ادبيات مقدس و معارف زرتشتى را در آلمان و فرانسه بياموخت و بدان درجه شايستگى رسيد كه توانست ترجمه اى از سرودهاى پيامبران ايران كه به زبان كهن اوستايى تقرير شده، به زبان نوين ايرانى (پارسى) به جهان ارزانى دارد.»
در شهريور ۱۲۹۹خ. در آلمان ازدواج كرد و در تير ماه ۱۳۰۱ خ. يگانه فرزندش «پوراندخت» متولد شد.اقامت در آلمان باعث آشنايى او با سيد حسن تقى زاده گرديد. تقى زاده در آن زمان رهبرى گروه مليون ايران، جنبش ايرانيان عليه استبداد قاجار و استقرار مشروطه و مبارزه با نفوذ دولت هاى استعمار گر در ايران را وجه همت خود كرده بود، با تاسيس و راه اندازى مجله «كاوه» دانشجويان ايرانى در اروپا را به دور خودش جمع كرد كه پورداود از اعضاى فعال آن به شمار مى رفت.يكى از خاورشناسان مشهور آلمانى ژوزف ماركوارت بود كه پورداود از طريق گروه مليون ايران با وى آشنا گرديد. او نويسنده كتاب هاى سرود هاى زرتشت (گاتها)، ترجمه بندهش، ايرانشهر و بسيارى ديگر از كتب ايران شناسى بود. پورداود علاقه زيادى به ماركوارت داشت و در نوشته هاى خود همواره ضمن ستايش او از وى به نيكى ياد كرده است.پورداود در تحقيقات علمى خود روش دانشمندان آلمانى را به كار مى بست.مخصوصاً از حيث نشان دادن مراجع متعدد و حاشيه هاى زياد، كاملاً تحت تاثير آنان بود. در فارسى نويسى ميانه رو بود. اگر چه از استعمال لغات عربى دورى مى جست و مى كوشيد كمتر در نوشته اش بيايد، از لغت سازى هم پرهيز داشت. (راهنماى كتاب سال ۱۱ ش ۹)
• در ميدان سياست
ابراهيم پورداود در جوانى شور سياسى داشت و اشعار ملى و وطنى مى سرود... او پس از اينكه از بيروت براى ادامه تحصيل به پاريس آمد، فعاليت سياسى دامنه دارى را آغاز كرد و با مجامع ايرانيان و محافل سياسى فرانسويان براى بيان اوضاع تاريك وطن اقدامات مختلفى را پيش گرفت. روزنامه «ايرانشهر» كه به مديريت او در پاريس نشر شد، (آوريل ۱۹۱۴ م. تا ژوئن ۱۹۱۴ م) يكى از آن كار هاست.(نگاه نو، شماره ۳۶)
پورداود با شور خدمت به مهين به بغداد آمد و روزنامه «رستخيز» را منتشر ساخت. اين روزنامه را به طور مستقل به عنوان صاحب امتياز و سردبير با نام مستعار « گل» نخست در بغداد، سپس در كرمانشاه و ديگر بار در بغداد انتشار داد (۸ اوت ۱۹۱۵ م. تا مارس ۱۹۱۶ م.) بر روى هم در ۲۵ شماره منتشر گرديد.در سرمقاله نخستين شماره اين روزنامه مى نويسد: «روزنامه رستخيز كه در اين روزگاران جنگ از پرده سر به در كرده مى خواهد ايرانيان را از اين روز رستخيز آگاه ساخته، مانند نفخه صور آنان را به سوى قيامت عظما ى رزم بخواند، با زبانى ساده همه ايرانيان را از فرصت اين روز هاى تاريخى يادآور است، بدون تمايل به فرقه اى مخصوص عموم طبقات را از خرد و بزرگ، از توانگر و بينوا به سوى اتحاد و اتفاق مى خواند. برخيزيد! برخيزيد! بشتابيد! تا خانه خود را از دشمن نپرداخته ايد، از پاى ننشينيد.»عثمانى ها نشر روزنامه را ممنوع ساختند. پورداود از راه بالكان به برلن رفت و ناگزير تا پايان جنگ در آنجا ماند و به پژوهش و بررسى كتاب هاى مربوط به ايران پرداخت.شكست انقلاب مشروطيت و متعاقب آن فروپاشى ارزش هاى مبتنى بر تفكرات مبارزه جويانه و آزاديبخش و نيز آغاز و تثبيت حاكميت سياه خفقان و سكوت از يك سو و اميال و احساسات پرشور و عميق نسبت به ايران و جست وجوى تاريخى _ فرهنگى عظمت و سربلندى و شكوه تمدن ايرانى از سوى ديگر از جمله شرايط روانى و جامعه شناسى بغرنجى است كه امثال پورداود زاييده و پرورش يافته دامن آنند.
• پژوهش در زمينه ايران باستان
پورداود در سال ۱۳۰۳ خ. با همسر و يگانه فرزندش «پوراندخت» به قصد ديدار دوباره از شهر خود، از راه مسكو و باكو وارد بندر انزلى شد و سپس در تهران به مطالعه و بررسى هايش ادامه داد. اين زمان است كه شهرت جهانى او در اوستا شناسى بيش از پيش مى شود، براى ادامه مطالعات و يادگيرى و تكميل معلومات زبان اوستايى و پهلوى قصد سفر به هندوستان مى كند. در مهر ماه ۱۳۰۴ خ. با همسر و دخترش، از طرف بندر بصره وارد هندوستان شد و در مدت دو سال و نيمى كه در آنجا ماند (نوامبر ۱۹۲۵ تا مه ۱۹۲۸م.) به انتشار بخشى از ادبيات مزديسنا و گزارش اوستا پرداخت. اين گزارش كه نخستين ترجمه اوستا به فارسى است، ارزنده ترين گزارشى است كه تاكنون به زبان فارسى امروز براى ادبيات مزديسنا نگارش يافته است.پورداود در هنگام اقامت در هند، از سوى پارسيان هند براى ديدن مراسم ويژه زرتشتيان «يزشن» دعوت شد. ديدن اين مراسم براى غيرزرتشتى ها به كلى ممنوع بود و تنها چهار تن از پژوهشگران غيرزرتشتى تا آن زمان موفق به ديدار اين مراسم شده بودند: «هوگ»، خاورشناس آلمانى، بانو «متانت» خاورشناس فرانسوى، «جيكسن» خاورشناس آمريكايى و بالاخره استاد پورداود كه در هند به ايراد چند سخنرانى پيرامون اوستا و ايران باستان پرداخت. متن سخنرانى هاى استاد در كتابى به نام «خرمشاه» چاپ و منتشر شده است.در خرداد ۱۳۰۷ خ. بار ديگر به اروپا بازگشت و در آلمان درباره اوستا و تمدن ايران باستان به پژوهش هايش ادامه داد و كار تفسير جلد دوم «يشت ها» و «خرده اوستا» و نخستين جلد «يسنا» را به انجام رسانيد.
• استادى دانشگاه
در ۱۳۱۱ خ. رابيند رانات تاگور شاعر و فيلسوف هندى همراه دينشاه ايرانى بنا به دعوت دولت ايران به تهران آمدند و از دولت خواستار استادى براى تدريس فرهنگ ايران باستان در دانشگاه «ويسوبهارتى» كه تاگور خود بنيانگذار آن بود و امروز از دانشگاه هاى دولتى هند است، شدند. از سوى دولت ايران پورداود به اين منظور انتخاب و راهى هندوستان شد.خود در كتاب «آناهيتا» مى نويسد: «تاگور هنگام اقامت در تهران از رضاشاه پهلوى خواست كه كسى را از براى تدريس به دانشكده وى به هند بفرستند. من در آن سال ها در آلمان به سر مى بردم. از دولت ايران به من خبر رسيد كه مرا از براى آنجا برگزيدند. در ۲۱ دسامبر ۱۹۳۲ از برلين رهسپار هند شدم و از بندر بمبئى به همراهى آقاى فرامرز بد كه امروزه از دستوران دانشمند و نامبردار پارسيان است به سوى كلكته و شانتى نيكتان رفتيم...»از آذر ۱۳۱۱ خ. تا اسفند ۱۳۱۲ خ. در دانشگاه «ويسو بهارتى» به تدريس فرهنگ و تمدن ايران باستان پرداخت. و به دستيارى «ضيا ءالدين» از استادان آنجا، صد بند از اشعار تاگور را از زبان بنگالى به فارسى برگرداند. در همين مدت در كنگره شرقى هند شركت جست و عضو گروه «اوستا» (به رياست دانشمند پارسى تاراپوروالا) بود. رياست شعبه «پارسى _ عربى» را نيز بر عهده داشت و خطابه اى به عنوان «مراجعاتى چند در خصوص آئين بودا در ادبيات و تاريخ ايران» به زبان انگليسى ايراد كرد.در فروردين ۱۳۱۳ خ. از بمبئى به آلمان بازگشت و در آنجا در كار ترجمه و گزارش اوستا بود كه دولت ايران طبق يك برنامه اقتصادى از فرستادن ارز به خارج جلوگيرى كرد. به ناچار پس از سال هاى دراز، از اروپا رخت بربسته، در ۲۱ بهمن ۱۳۱۶ خ، به سفر هاى اروپايى اش پايان داده و در تهران سكنى گزيد. «نگفته خود پيداست كه چنين مسافرتى چه گزند بزرگى است از براى كسى كه در كار مطالعه و تاليف است...» (ديباچه گاتها _ بمبئى ۱۹۵۲ خ.)
در ۶ ارديبهشت ۱۳۱۸ خ. پس از بازگشت به تهران به استادى دانشگاه تهران رسيد و به تدريس زبان ها و فرهنگ ايران، ايران باستان پرداخت. دكتر يارشاطر، كه در آن زمان از دانشجويان استاد بود، نخستين درس استاد را چنين توصيف مى كند: «... روز نخستين كه شروع به تدريس كرد، دكتر عيسى صديق، رئيس دانشكده براى معرفى اش همراه او به كلاس آمد. در كلاس بيش از حد معمول جمعيت بود. بهار و دكتر شفق، و يكى دو تن استادان ديگر نيز براى شنيدن گفتار او حضور يافته بود. با آغاز كار او، دفتر تازه اى در برنامه دانشگاه گشوده مى شد... پورداود بنيانگذار تحصيلات ايران باستان در ايران بود، شوقى كه خود داشت در ديگران نيز اثر مى كرد. در سال هايى كه به تدريس اشتغال داشت، علاقه به تحصيل زبان ها و ادبيات باستان ايران را در بسيارى دل ها بيدار كرد. كمتر كسى مانند پورداود با موضوع درس و تحقيق خود همرنگ و هم آواز بود.»استاد در دانشگاه تهران، افزون بر دوره ليسانس و دكتراى زبان و ادبيات فارسى، در دانشكده حقوق، در كلاس سوم قضايى، «حقوق در ايران باستان» را تدريس مى كرد.در اسفند ۱۳۲۲ خ. بنا به دعوت دولت هند، به اتفاق يك هيات فرهنگى، به همراهى على اصغر حكمت و رشيد ياسمى براى بار سوم به هند مسافرت كرد و مدت هفتاد روز در استان هاى مختلف آن كشور به بازديد موسسه هاى فرهنگى آن ديار پرداخت. در پيشگفتار گاتها مى نويسد: «... در شهر هاى نامبرده به ديدن دانشكده ها و بنگاه هاى فرهنگى و كتابخانه ها و موزه ها و بنا هاى تاريخى و آثار باستانى و جزء اينها پرداختيم و به گروهى از دانشمندان هند و مسلمان و پارسى و انگليسى برخورديم و از راهنمايى و مهمان نوازى آنان بهره مند بوديم.»در ششم مهر ماه ۱۳۲۴ خ. انجمن ايران شناسى را تاسيس كرد. اين انجمن كه به تحقيق و پژوهش در ادبيات و آئين كهن ايران مى پرداخت، تنها انجمن غير دولتى بود كه در آن روزگار رخ نمود و به انتشار كتاب هايى در زمينه زبان و تاريخ ايران پرداخت؛ كتاب هاى «فرهنگ ايران باستان»، «هرمزدنامه» (از پورداود)، «فرهنگ گيلكى (منوچهر ستوده)، «مانى و دين او» (از تقى زاده)؛ «جشن سده» و بسيارى كتب ديگر از ياد گارى هاى اين دوران است.اين انجمن، در سال ۱۳۲۶خ. به تشكيل كلاس هايى در زمينه ايران شناسى در دبيرستان فيروز بهرام پرداخت. استادان اين كلاس ها: دكتر مظفر بقايى كرمانى _ زبان شناسى، كيوان پور زبان پهلوى، پورداود _ خط و زبان اوستا، پورداود _فرهنگ ايران باستان، دكتر حق نظريان _ ارمنى قديم، دكتر صفا _ تاريخ ادبيات بعد از اسلام، سلواپولوس _ زبان سريانى و زبان لاتين، نصرالله فلسفى _ تاريخ پيش از اسلام، سعيد نفيسى _ تاريخ پس از اسلام، دكتر بهرامى _ تاريخ صنايع ايران، دكتر خطيبى- تاريخ نظم و نثر فارسى، دكتر محمد معين _ فرس باستان، پاپاد پولوس _ زبان يونانى و...

در سفرهای چهارگانه استاد به هند، با دانشمندان زرتشتی (پارسی) آنجا به هم اندیشی می پردازد.که برخی دفتر های استاد به آنان پیشکش شده است.

از آن شمار می توان اینان را نام برد: « دینشاه ایرانی» که دفتر های «گاتها» و «خرمشاه» به وی پیشکش شده است. و دینشاه ترجمان گاتهای پورداوود را به انگلیسی برگردانید. و همچنین «جیوانجی جمشید جی» و «ج.ک.نریمان» و «بهرام گور انکلساریا»(که ایشان استاد زبان پهلوی صادق هدایت بود) و بسیاری از دانشمندان زرتشی هند که از استاد پورداوود ، فراوان آموختند ، که در میان آنان چند دستور بزرگ نیز بود. مانند: دستور مانکجی نسروانجی و دستور دارب پشو تن سنجانا.

ایشان تنها به آموزش تفسیر اوستا در دانشگاه بسنده نکردند و خود کران های تازه ای را به روی دانش ایرانشناسی گشودند و با گردآوری نسک های تازه ای که پیش از آن نبود، گشاینده ی دریچه های نوینی در دانشگاه تهران گردیدند و پروراننده ی دانش پژوهانی که چون استاد معین و استاد بهرام فره وشی شدند.

نمونه ای از پژوهش های استاد در زندگی دانشگاهی که در آن زمان در دانشگاه آموزش داده می شد، جنین است: «کهن ترین آثار کتبی ایران- خطوط ایران باستان- دروغ و راستی نزد ایرانیان ( بنا بر آثار اوستایی و پهلوی و سنگ نوشته ها و...) – زین ابزار (ابزار های جنگ در تاریخ) – درفش تریخی کاوه – پرستشگاه های تاریخی ایران باستان ( آذرگشسب ، آذرفرنبغ ، آذربرزین) – آیین ایران باستان – مقام زن در ایران باستان – نام های ایرانی – حقوق در ایران باستان ».

• بزرگداشت ها
آبان ماه ۱۳۲۵ خ. در دانشگاه تهران شصتمين سالروز تولد استاد را در تالار دانشكده ادبيات جشن گرفته شد و به انگيزه خدمات علمى در راه احياى فرهنگ و زبان ايران باستان و اوستا دانشگاه تهران در منشورى به امضاى دكتر على اكبر سياسى رئيس وقت دانشگاه مراتب قدرشناسى را به او ابلاغ مى كند. در همين زمان انجمن زرتشتيان تهران هدايايى را به استاد پيشكش مى كند و به همين مناسبت يادنامه اى حاوى شرح زندگى و كارنامه ساليان درازش، به كوشش زنده ياد دكتر محمد معين شاگرد و همشهرى دانشمندش انتشار يافت.در ۶ بهمن ۱۳۴۴ خ. نماينده پاپ در ايران به پاس خدمات انساندوستى پورداود نشان شواليه سن سيلوستر را از سوى پاپ پل ششم به ايشان پيشكش كرد.در ۱۸ فروردين ۱۳۴۵ خ. در يك نشست باشكوه كه در انجمن فرهنگى ايران و هند برگزار شد، نشان تاگور كه از برجسته ترين نشان دولتى هند است، به پاس خدمات فرهنگى پورداود به ايشان پيشكش شد.در ۱۵ ژوئن ۱۹۶۵ به عضويت آكادمى جهانى علم و هنر انتخاب شد.به مناسبت هشتاد سالگى، در بهمن ماه ۱۳۴۴ خ. مجلسى دوستانه در خانه دامادش فتح الله نفيسى ترتيب داده شد، همچنين انجمن هاى زرتشتيان در اين سال ها مراسمى را به همين مناسبت برگزار كردند.
• پورداود شاعر
از ميان تذكره نويسان معاصر، قديمى ترين منبع كه گوياى هويت شاعرانه پورداود است، نوشته پروفسور محمد اسحاق است. او در سخنوران نامى ايران مى نويسد: «... و ديگر از فضلاى مقيم برلين در آن ايام، دوست قديمى من آ قاى ميرزا ابراهيم پورداود از شعراى مستعد عصر حاضر، با طرزى بديع و اسلوبى غريب متمايل به فارسى خالص...»خود در مقدمه پوراندخت نامه مى نويسد: «كليه اشعارى كه در رشت، تهران و بيروت انشا شده بود، پاره كرده، سوزانيدم، به استثناى چند غزلى از آنها كه براى يادگارى نگه داشته ام و در ديوان مندرج است.»شاگرد او، دكتر معين، درباره سرود «گوتيا اهو، خوان اشم وهو» در يادنامه پورداود مى نويسد: «پورداود گاه به صراحت طبع، اوزان غريب انتخاب مى كند و نيك از عهده برمى آيد.» پورداود بيشتر به تخصص در ايران باستان و اعتبار علمى او در اين زمينه شهرت دارد و ديگر امروز كسى از پورداود به عنوان شاعر ياد نمى كند و خود او نيز در مقدمه پوراندخت نامه مى نويسد: «چنين ديوانى در كشورى كه صد ها فردوسى و خيام داشته، قطره ناچيزى است در مقابل درياى مواج ادبى.»پورداود ديوان اشعار خود را كه به نام دخترش پوراندخت نامه ناميده بود، منتشر كرد و نام او در بسيارى از تذكره هاى شاعران پس از مشروطيت به عنوان يك شاعر به ثبت رسيده است. اشعار او از جهت قالب و محتوا داراى ويژگى هايى است كه شايستگى او را به عنوان شاعرى كه بايد نامش در زمره شاعران فارسى زبان ايران ثبت شود، به اثبات مى رسد.
• درگذشت
زنده ياد دكتر بهرام فره وشى، در مرگ استاد پورداود مى نويسد: «... تا اينكه بامدادى پگاه- روز يكشنبه ۲۶ آبان ماه ۱۳۴۷ خ.- خدمتگزار او به من تلفن كرد كه استاد سخت بيمار است، باران تندى مى باريد. خود را به شتاب به بالينش رساندم. وى شب ها در كتابخانه خود بر روى نيم تختى مى خفت، همچنان پرشكوه در ميان انبوه كتاب ها بر تخت خفته بود و كتابى گشوده، در كنارش بود. دست وى را به دست گرفتم، هنوز گرم بود، ولى ديگر زندگى در آن نبود. شب هنگام دو بار برخاسته بود، چراغ افروخته و كتاب خوانده بود و سپس آرام چشم از جهان فرو بسته بود.»
استاد پورداود به زادگاه خود، گيلان، مهرى فراوان داشت، وصيت كرده بود او را در رشت، در آرامگاه خانوادگى اش به خاك سپارند.پيكرش طى تشريفات خاصى در روز سه شنبه ۲۸ آبان از مسجد سپهسالار تهران تشييع شد. در مراسم باشكوه تشييع بسيارى از مقام هاى رسمى سازمان ها و انجمن هاى مختلف زرتشتيان، دانشگاهيان و طبقات مختلف مردم شركت داشتند.استاد پورداود پس از ۸۳ سال زندگى پربار با يادى نيك و با اندوخته اى ماندگار، بنا به وصيتش در همان مكتب خانه خانوادگى اش كه نخستين حرف ها را با زبان و قلم آموخته بود در خاك خفت و زندگى يكى ديگر از بزرگان فرهنگ ايران پايان گرفت.
•سالشمار زندگی

1264خ.- بیستم بهمن زايش

1284خ.- آمدن به تهران براي تحصيل طب

1287- سفر به بيروت و ورود به مدرسه لایيك و تحصيل زبان و ادبيات فرانسه

1289- سفر به فرانسه و تحصیل حقوق

1293- انتشار روزنامه ايرانشهر در پاريس

1294- حركت به بغداد و نشر روزنامه رستخيز در بغداد و كرمانشاه

1299- ازدواج با یک بانوی آلمانی در برلن

1301- زايش يگانه دختر وي پوراندخت

1303- مراجعت به ايران

1304- حركت به هند و انتشار گاتها

1305- نشر سخنرانيها در هند در مجموعه اي بنام خرمشاه

1306- انتشار پوراندخت نامه ديوان اشعار و نيز سوشيانس

1307- حركت به اروپا و اقامت در آلمان و انتشار بخش نخست يشتها

1310- انتشار دومين بخش يشتها و خرده اوستا

1311- حركت به هند به دعوت تاگور جهت تدريس در دانشگاه ويسو بهرتي واقع در شانتي نيكتان

1312- انتشاربخش نخست يسنا و گفت و شنود پارسي

1313- حركت به آلمان و اقامت در آنجا

1316- بازگشت به ايران و استادي دانشگاه تهران

1322- ديدار رسمي از هند در جزء هيأت فرهنگي ايران

1324- تشكيل انجمن ايرانشناسي و آموزشگاه آن، جشن دانشگاهي به مناسبت شصت سالگي و انتشار يادنامه پورداود

1326- انتشار فرهنگ ايران باستان

1329- نشر گزارش پيراسته اي از گاتها

1331- انتشار هرمزدنامه مجموعه مقالات

1339- شركت در كنگره بيست و پنجم خاورشناسي در مسكو و رياست هيأت ايراني و سفر در ممالك اروپاي شمالي

1340- ديدار فرهنگي از اسرائيل به دعوت آن كشور و شركت در سومين كنگره يهود و انتشار كتاب صد بند تاگور

1341- عضويت شوراي فرهنگي ايران

1342-شركت در كنگره بيست وششم خاورشناسي در دهلي نو و رياست هيأت ايراني و رياست شعبه ايران شناسي كنگره، در همين سفر دكتراي افتخاري از دانشگاه دهلي گرفت.، انتشار ويسپرد و آناهيتا

1343- برگذاري مجلس دوستانه هشتاد سالگي توسط انجمن زرتشتيان تهران.

1344- اخذ نشان عالي دربار واتيكان، عضويت هيئت امناي كتابخانه پهلوي، انتشار بيژن و منيژه

1345- دريافت نشان تاگور از سوي دولت هند، عضويت در آكادمي هنر و علم

1346- انتشار دومين داستان منتخب شاهنامه فريدون

1347- بيست و ششم آبان به بخشايش ايزدي پيوست.

• آثار پورداود
گزارش اوستا برجسته ترين كار و يادگار پورداود است. به جز گزارش اوستا، مجموعه مقالات، سخنرانى ها و اشعار او در كتاب هاى جداگانه به چاپ رسيده است.
الف) گزارش اوستا:

1- گاتها: در سال1305 توسط انجمن زرتشتيان ايراني بمبئي و ايران ليگ و با مساعدت مالي پشوتن ماركر چاپ و منتشر شد.

2- يشتها(جلد اول): (چاپ اول) در سال 1307 چاپ و منتشر گرديد.

3- يشتها(جلد دوم): (چاپ اول) در سال 1310 در بمبئي به چاپ رسيد.

 چاپ دوم جلد اول و دوم يشتها در ارديبهشت 1347 به طريقه افست بوسيله كتابخانه طهوري انتشار يافت.

4- خرده اوستا: در سال 1310 در بمبئي به چاپ رسيده است.

5- يسنا(جلد اول): در سال 1312 در بمبئي منتشر گرديد.

6- يسنا(جلد دوم): در فروردين 1337 بوسيله انتشارات انجمن ايران شناسي و كتابفروشي ابن سينا تهران چاپ و منتشر شده است.

7- گاتها: (چاپ اول) در سال 1341 توسط انجمن زرتشتيان ايراني در بمبئي چاپ و منتشر شد.

 چاپ دوم در سال 1353 در سلسله انتشارات دانشگاه تهران چاپ و منتشر گرديد.

8- يادداشتهاي گاتها: (چاپ اول) در مهرماه 1336 به چاپ رسيد.

 چاپ دوم در سال 1354 در سلسله انتشارات دانشگاه تهران چاپ و منتشر گرديد.

9- ويسپرد: در تيرماه 1343 بوسيله كتابفروشي ابن سينا در تهران چاپ و منتشر گرديد.

ب) اشعار

1- پوراندخت نامه: ديوان اشعار شامل قصايد، غزليات، مسمطها و ترجيعبندها. در سال 1306 در سلسله انتشارات انجمن زرتشتيان ايراني در بمبئي به چاپ رسيد.

2- يزدگرد شهريار: منظومه اي به ياد جشن هزاره فردوسي شامل 197 بيت.

پ) سخنراني

1- خرمشاه: سخنرانيهاي پورداود در هندوستان. توسط انجمن زرتشتيان بمبئي در سال1306 چاپ و منتشر گرديد.

2- Mithra-cult,buy profesror Poure davoud خطابه اي به زبان انگليسي در پاتنه هند در بيستو سوم مارس1933 ايراد شده است.

3- The concepthion of truth in the Zoroastiran Reigion خطابه اي كه در هندوستان ايراد شد و در سال 1934 به همت هوشنگ.ت.انگلساريا در پرتينگ پرس بمبئي به چاپ رسيد.

4- The K-R cama Riental Intitute-Government Resarch Fellowshi Lectares Delivered, bu by propesser Poure davoud in 1934 b bombuy 1935.

5 و6- Pradeclings and Translatios the seventh all- India orintol conferance. baroda1935

 Some References about Budahism in Iranian Literature and history(pp869-879) 7- سوشيانس(سوشيانت): در اوت 1927 در چاپخانه هور بمبئي از سوي انجمن زرتشتيان به چاپ رسيد.

8- رادي: (چاپ اول) در30 ارديبهشت 1322 ايراد شد و از سوي انجمن زرتشتيان تهران با عنوان(يادبود جشن گشايش پذيرشگاه مهربان جمشيد پارسايي) چاپ شد.

چاپ دوم در سال 1356 توسط انتشارات فروهر در تهران.

استاد سخنراني هايي در تالار دانشكده ادبيات، دانشسراي عالي، دانشكده حقوق، دبيرستان انوشيروان، دبيرستان فيروز بهرام، راديو ايران، سازمان زنان ايران، انجمنهاي فرهنگي ايران و آمريكا، ايران و هند، ايران و آلمان و ... به مناسبت هاي مختلف ايراد نمود كه به مراتب بيشتر از سخنراني هاي چاپ شده ايشان است.

ت) كتاب هاي مختلف

1- ايرانشاه : در سال 1925 در بمبئي چاپ شد.

2- گفت و شنود پارسي: در بمبئي به سال 1933 چاپ شد.

3- فرهنگ ايران باستان: (چاپ اول) از سوي انجمن زرتشتيان ايران در مرداد1336 چاپ شد.

 چاپ دوم در سال 1355 در سلسله انتشارات دانشگاه تهران.

4- هرمزد نامه: از سوي انجمن ايران شناسي در ديماه1331 خورشيدي چاپ شد.

5- آناهيتا: در خرداد 1343 از سوي انتشارات اميركبير چاپ و منتشر شد.

6- زين ابزار: چهار جزوه كه به كوشش سرهنگ دكتر جهانگير قائم مقامي در بهمن1347(بعد از مرگ استاد) توسط ستاد ارتش چاپ و منتشر گرديد.

7- خوزستان ما: از سوي انتشارات كانون باستان شناسان ايران در بهمن1343 در تهران انتشار يافت.

ث)كتبي كه به کوشش استاد پورداود منتشر شده است

1- بيست مقاله قزويني: (چاپ اول)بيست گفتار از علامه محمد قزويني توسط پورداود گردآوري شد. در سال 1307 توسط انجمن زرتشتيان ايراني در بمبئي چاپ شد. جلد دوم: شادروان عباس اقبال بيست گفتار ديگر از علامه قزويني را جكع آوري نمود).

چاپ دوم دوره كامل جلد اول و دوم اين كتاب توسط كتابفروشي ابن سينا در اسفند1332 انتشار يافت.

2- صد بند تاگور: صد قطعه از رابيند رانات تاگور توسط پورداود و ضياءالدين معلم زبان فارسي در دانشگاه تاگور ترجمه و در سال 1935 در چاپخانه بپست شن كلكته چاپ شد.

3- يادنامه دينشاه ايراني: مقالاتي به قلم دانشمندان ايراني كه با گردآوري پورداود در سال 1323 انتشار يافت.

4- بيژن ومنيژه: برگزيده داستان بيژن و منيژه از شاهنامه فردوسي، زير نظر استاد پورداود چاپ شركتهاي عامل نفت ايران در سال 1344 چاپ گرديد.

5- فريدون: برگزيده داستان فريدون از شاهنامه فردوسي، زير ننظر استاد پورداود چاپ شركتهاي عامل نفت ايران در آبان ماه سال 1346 چاپ گرديد.

ج)مقالات:

بهرام گور انگلساريا،هيربد بهمن جي نوشيروان جي دهابر، دساتير،زمان زردشت،حقوق در ايران باستان،زن در ايران باستان، مهاجرت پارسيان به هندوستان، تاريخ عيد ميلاد، تاريخ مادي، ري شعر بزرگ و نامور ايران، جشن سده، چهرشنبه سوري، بغستان، نامه يزدگرد دوم به عيسويان ارمنستان، گئوم(در فقره 16فروردين يشت)، نگاهي به روزگاران گذشته ايران و پيشگويي بهمن يشت از فتنه مغول، دبيري(=خط)، كلمه فرهنگستان، آتورپاتكان و چيچست و سولان و سهند، چئچست، آفتاب گردان، اسپست(يونجه)،آناناس-كاكائو-كائوچوك-كوكائين-گنه گنه، برنج، بنگ، پسته زميني، ترنج، تنباكو(توتون)، ذرت-گاورس-ارزن، شكر، كوكنار، گل آويز ، گل آهار، گوجه فرنگي، لادن، لاله(شقايق)، نيشكر، خرداد، فروردين، مهر، نامهاي دوازده ماه، رستم، اسب، خرفستر، خروس، سگ، شاهين(نشان ايران باستان)، آتش، ارتشتار، افسر، پول، تيمسار، پايوران، چارسو، داد، رادي، زنديق، سوگند، ميهن، نمونه اي از لغتهاي فرهنگستان، واژه فرهنگستان، مغ، گزارش بيست و پنجمين كنگره خاورشناسان، زردشت و دين او، مراغيان رودبار قزوين، جوكي، جشن فروردين، فروردين در اوستا، پيشداديان و كيانيان، آذرگشسب، پرچم، زين ابزار، فردوس، نفت در ايران باستان، ابراهيم پورداود(وفهرست آثار او)، دينشاه جي ايراني، كشتي، استاد پورداود درباره زبان فارسي سخن ميگويد، آذربايجان و زبان دري، زين ابزار-فلاخن،زين ابزار-كمان وتير، سرزمين آتشين نهاد(نفت)كاوه، پارسان هند، يادگار دشت مرغاب، نامه اي از ابراهيم پورداود[به تقي زاده]، من به كاربردن لغات اروپايي را در فارسي ترجيح ميدهم، گوهر اختر خاوري، چگونه شاعر يا نويسنده شديد؟، جشن نوروز، چون نگه ميكنم نماند كسي، مهاتما گاندي، لشكر كشي خشايارشاه به يونان، مهر در اوستا و سنگ نوشته هاي هخامنشيان و آيين وي در ايران، درباره تغيير خط:آيا به صلاح ايران است يا نه؟پاسخ منفي است يعني صلاح نيست، روزنامه، بغ بزرگ است اهورامزدا، چرا ايرانيان از تازيان شكست خوردند، خاموش بودن ايرانيان در سرخوان، شست(واژه هندي است)، نار و نارون، ايران وهند، سراجه و البرز.

چ) پيشگفتارهاي پورداود بر كتاب هاي نويسندگان ديگر:

1- تقريظ:اخلاق ايران باستان، تأليف دينشاه ايراني، بمبئي، 1309

2- پيشگفتار جشن سده، تهران1324

3- سرآغاز،فرهنگ گيلكي، گردآورنده، منوچهر ستوده، تهران 1332

4- پيشگفتار بر مجموعه ايران شناسي، تهران1325

5- ديباچه نامهاي پرندگان در لهجه كردي، ، نويسنده: محمد كيوان پور مكري(دكتر مكري)، 1326

6- سرآغاز،سخناني درباره سهروردي، روابط اشراق و فلسفه ايران باستان،نگارش هانري كربن،تهران1325

7- ديباچه ديوان دانش گيلاني(حسام الاسلام)، گردآورنده: هادي جلوه، رشت 1325

8- پيشگفتار ديوان صبوري، به اهتمام هادي جلوه، تهران 1334

9- ديباچه اندرز خسرو قبادان،متن،پهلوي با ترجمه محمد كيوان مكري،تهران1326

10- مقدمه(گفتاريست درباره زبان آلماني و پيوستگي آن با زبانهاي انگلوساكسون)، فرهنگ مرعشي آلماني به فارسي،تهران1338

11- پيشگفتار(گفتاريست درباره زبان سانسكريت و پيوستگي آن با زبانهاي باستاني ايران)، دستور زبان سانسكريت، تأليف دكتر كنهن راجه،اسدآباد هند1332

12- رابيند رانات تاگور، پيشگفتار بر كتاب صد بند تاگور و قرباني، به كوشش فريدون گرگاني، بنگاه ترجمه و نشر كتاب1340

13- پيشگفتار كتاب مزديسنا و تأثير آن در ادبيات پارسي تأليف دكتر محمد معين، انتشارات دانشگاه1326

14- پارسي باستان، اوستا، پهلوي، پيشگفتار بر كتاب برهان قاطع، تأليف محمدحسين خلف تبريزي، به اهتمام دكتر محمد معين1330

15- ديباچه(گفتاريست درباره زبان فارسي)،زبان فارسي امروز، تأليف پروفسور محمد باقر، لاهور(پنجاب)1332

16- مقدمه، آثار باستاني جلگه مرودشت،نگارش علي سامي،شيراز1331

17- ديباچه، بيست مقاله قزويني، به اهتمام پورداود،بمبئي1307،دوره كامل بيست مقاله قزويني با پيشگفتار پورداود،تهران1332

18- سرآغاز(گفتاريست درباره شادروان محمد قزويني)،يادداشتهاي قزويني، جلد سوم، به كوشش ايرج افشار، تهران1336

19- سرآغاز،فرهنگ لارستاني، تأليف احمد اقتداري، تهران1334

20- پيشگفتار(گفتاريست درباره واژه هاي گبري،دري،بهدين)، فرهنگ بهدينان، گردآورنده جمشيد سروشيان، تهران1335

21- ديباچه(مزدا)،ديوان منيره،تهران1336

22- ديباچه(گفتاريست درباره سانسكريت و پيوستگي آن با زبانهاي اوستايي و پارسي باستان)، رهنماي سنسكريت، تأليف پروفسور ايندوشيكهر، تهران1337

23- پيشگفتار بر تاريخ ايران باستان به روايت ابن عربي، به كوشش يوسف بنيان و محمد جواد مشكور، تهران1326

ح)آثار چاپ نشده پورداود

1- ونديداد

2- گفتاري درباره زبان فارسي

3و4- آرش نامه و پروين نامه: مجموعه مقالاتش به نام دو دخترزاده اش آرش و پروين همانند پوراندخت نامه، آناهيتا، هرمزدنامه

5- سوشيانت

خ) آثار ديگران درباره استاد پورداود

 كتاب ها:

1- يادنامه پورداود؛ دكتر محمد معين

2- زمان و زندگي استاد پورداود؛ علي اصغر مصطفوي

3- پورداود پژوهنده روزگار نخست؛ محمود نيكويه

4- دوفصلنامه ره آورد گيل(سال اول شماره اول اسفند1382)؛ صاحب امتياز: دكتر محمد علي فائق

 مقالات:

مقالاتي از: سيد محمدعلي جمالزاده، محمد محيط طباطبائي، محمود دهقان، ساسان سپنتا، احسان يارشاطر، ايرج افشار، عبدالحسين سپنتا، حبيب يغمايي، دكتر محمد روشن، دكتر مهرداد داودي، محمود نيكويه، دكتر محمدامين رياحي، پروفسور سيد حسن امين، دكتر غلامحسين مهدي زاده، مصطفي فرض پور ماچياني، سيد جعفر مهرداد، دكتر جعفر طلوعي، دكتر نرگس روان پور، احمد عليدوست، بهزاد موسايي، سيد نوري كيافر، احمد اداره چي گيلاني.

 سخنراني:

سخنراني هايي از: عبدالحسين سپنتا، دكتر بهرام فره وشي، سناتور دكتر عيسي صديق، دكتر رعدي آذرخشي، دكتر فرهنگ مهر، سناتور دكتر رضازاده شفق، دكتر ماهيار نوابي، سهراب سفرنگ، اردشير جهانيان، مسعود رضواني، دكتر حسن سادات ناصري، دكتر فريدون ورجاوند، دكتر پرويز خانلري، دكتر ذبيح الله صفا، فرهاد آباداني.

 شعر:

اشعاري از: توران بهرامي، رسام ارژنگي، سروش گيلاني، اسدالله مؤمن پور سورچاني.

 مراسم يادبود:

مراسم هايي در: كشورهاي آلمان،هند، پاكستان و فرانسه برگذار گرديد. همچنين در ايران، انجمن زرتشتيان تهران در تالار ايرج تهران، ارباب رستم گيو در تالار مرواريد تهرانپارس، هيئت مديره انجمن ايران باستان در تالار بهمن تهران، دانشگاه تهران در تالار فردوسي دانشگاه ادبيات ، انجمن زرتشتيان شيراز و دانشجويان زرتشتي دانشگاه پهلوي در آدريان زرتشتيان شيراز، اداره كل فرهنگ وهنر اصفهان در خانه جوانان شيرو خورشيد اصفهان، انجمن زرتشتيان كرمان و مراسمهايي در مسجد جامع بندر انزلي، مسجد صفي رشت، مدرسه سپهسالار(مطهري) ، مدرسه شاهپور(بهشتي) و دانشگاه اصفهان(اين مراسم به طور زنده از راديو اصفهان پخش شد)برگزار شد.

 صدا و سيما:

1- فيلمي از زندگي استاد پورداود از سوي وزارت فرهنگ و هنر تهيه شد.

2- در برنامه مرزهاي دانش راديو ايران برنامه خاصي پيرامون زنگي استاد پورداوود اجرا شد.

3- تلویزيون ايران برنامه اي شامل زندگي و خدمات فرهنگي استاد پخش نمود.

روزنامه ها، مجلات، ماهنامه هاي ايران از قبيل خواندنيها، بامشاد، خوشه، روشنفكر، روزنامه اطلاعات، كيهان، نگين، يغما، هوخت، سخن، راهنماي كتاب، مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران، مجله بررسيهاي تاريخي، هنرو مردم و... نيز مقالاتي در مورد استاد چاپ نمودند.

در كتاب هاي شرح حال بزرگان و مشاهير ايران و دانشنامه ها نيز از استاد ياد شده است.

شايان ذكر است كه كتاب ها،مقالات،اشعار، سخنراني ها، برنامه ها و مراسم يادبود ديگري نيز در مورد استاد صورت گرفت اما من از آنها آگاهي نداشته و اين ناآگاهي حسب بر نبود آنها نيست.

بخشی از گفتارها درباره استاد پورداوود

احسان الله يار شاطر، شاگرد ديرين پورداوود ، ضمن شرح خاطرات خود از پورداوود مي نويسد: «پورداوود فريفته تاريخ و آيين ايران باستان بود. از شاهان ايران قديم به سرافرازي ياد مي كرد و به كيش آريايي و كيش زرتشت مهر مي ورزيد. تاسف او بر زوال دولت ساسانيان و غلبه تازيان ، بر غالب آثارش سايه افكن بود.»

سهراب سفرنگ ، دبير و ناظم دبيرستان زردشتيان در تهران، در مجلس يادبود پورداوود (كه از سوي انجمن زردشتيان تهران برگزار شد) از پورداوود با عنوان «زنده كننده مذهب زرتشت و ادبيات مزديسنا و فرهنگ و تاريخ ايران باستان» ياد كرد.
دكتر ايرج جهانگير سهراب جي تاراپور والا نيز در خطابه اي كه به زبان انگليسي در شعبه اوستايي هفتمين كنگره هند، ضمن اشاره به اوستا شناسان جهان ، درباره پورداوود گفت: «وي در زماني ظهور كرده است كه از نظر روان شناسي ، ايران نو مشتاقانه طالب معرفت راجع به گذشته خود به ويژه درخصوص پيام زرتشت كه همه او را بزرگترين فرزند ايران مي دانند است.»
 منبع : تاريخ معاصر زرتشتيان جزوه  پنجم(بوذرجمهر پرخيده) دانشپايه سوم انجمن موبدان تهران  

نور٬ آتش٬‌ آتشکده در آيين زرتشت

نور٬ آتش٬‌ آتشکده در آيين زرتشت

 

نبشته ای که می خوانيد برگرفته از کتاب «نور٬‌ آتش٬‌ آتشکده در آيين زرتشت» نوشته ی دکتر موبد جهانگير اوشيدری می باشد. اين کتاب بسيار کمياب می باشد و دور زمانی است که چاپ دوباره نشده است. به همه ی جوانان به ويژه دوست داران فرهنگ ايرانی و آيين مزديسنا سفارش دارم که اگر توانستند اين کتاب را تهيه کنند و بخوانند.

 بدانگاه بُد آتش خوبرنگ                        چو مر تازیان را مهراب سنگ

مپندار کآتش پرستان بُدند                       پرستنده ی پاک یـزدان بُدند

برای بسیاری از مردم، اعم از عامی و فرهیخته این پرسش مطرح است که چرا زرتشتیان به هنگام نماز و نیایش رو به فروغ و روشنایی می نمایند؟

آنچه که در این نوشتار آمده، چکیده ی نکاتی است که به هنگام های گوناگون نوشته یا گفته شده و هدفشان این بوده که انگیزه ی توجه زرتشتیان را، به ویژه به هنگام نماز و نیایش، به سوی نور و فروغ آتش روشن روشن سازد.

هنگامی که نمازگزار، در برابر نور و فروغ آتش، آفتاب، چراغ، شمع، آذرخش، ماه و ستاره و دیگر فروغ ها، به نیایش اهورامزدا می پردازد، می داند که اهورامزدا را نیازی به نماز نیست، بلکه خود نیاز دارد  تا با نیایش و نماز، روان و درون خود را پاک و شادمان ساخته و به آن نیروی پرواز داده و تنگخانه ی دل را به فروغ اهورایی روشن گرداند. همانگونه که اشوزرتشت، تن و روان، و نیز اندیشه ی نیک و همه ی نیروی خود را به پیشگاه اهورامزدا نیاز می کند.

اگر اشوزرتشت در گاتاها، این سرودهای مینوی و آسمانی، در برابر دهش ها و بخشایش های اهورایی سپاس میگذارد، برای شادمانی خود است، نه این که چشم داشتی در کار باشد و نه برای آن که از دهش ها بهره خواهد برد، زیرا دهشهای خداوندی بی چشمداشتی در دسترس همه است. پس ستایشی که اشوزرتشت در گاتاها در برابر نور و فروغ ایزدی بجا می آورد، نه از ترس و واهمه است و نه برای نیاز و پاداش، پیامبر از روی دوستداری و دلدادگی به نیایش برمی خیزد و اهورامزدا را ستایش می کند. بدین گونه بود که اشوزرتشت نماز و ستایش را مینوی کرد.  نماز او گونه ای  درون نگری  و   خروش دریای شادمانی  و خواسته های درون است. آوای امواج این دریا که فروغ شادی بخش آدُرپاک، همچون نخستین پرتوهای بامدادی خورشید، بر آن بوسه می زند، او را با اهورامزدا همراز می سازد. اشوزرتشت در برابر نور آتش و اخگر فروزان برای اهورامزدا چنین می سراید: «این نور نماینده ی فروغ مینویست که در دل هر کس جای دارد و برای زندگی و آبادانی او را گرما و نیرو می بخشد. آتش دلدادگی و دوستداری که از فروغ بیکران و روشنایی سرشار بارگاه اهورامزدا سرچشمه گرفته و درون دل هر کس نهاده شده است.»

«ای نمازگزار، نمازت را، نیایشت را با دلِ پاک و روشن به آرامی خلوص نیت بخوان و بدان، این روشنایی که قبله گاه و پرستش سوی خود کرده ای، پرتویی از روشنی جاودان است که خداوند در دلِ مردمان نهاده است.»

آتش و اجاق خانوادگی در فرهنگ آریایی و پیشینیان، جایگاه بسیار والایی داشته است. در گاتاها: خان و مان، «دِمانَ» و در اوستا «نمانَ و دِمانَ» و در پهلوی بصورت «مان» آمده و «مان» کوچکترین یگان مردمی است. در گذشته به آن ارج بسیار نهاده می شد و روشن نگه داشتن اجاق خانوادگی، جزو آیین های بایسته تیره ها و اقوام گوناگون، ( به ویژه آریاییان) بود. در روستاها و نیز در هر یک از بخش ها، گنبدهای آتش داشتند. هر قوم و قبیله، نیز آتش خود را داشت و پیشه وران نیز هرکدام برای خود آتشی داشتند. به هنگام کوچ و مهاجرت، آتش خود را همراه می بردند، مبادا در نبودِ آنان بر اثر فقدان مراقبت و یا دشمن بدخواه خاموش شود. و آتش یادگار نیاکان بود. پس از چندی برای یگانگی و همبستگی، آتش گنبدهای پیشه وران گوناگون را یکجا نموده و بجای این که هر صنفی آتشگاهی ویژه داشته باشد، همه با هم در مکانی همگانی آتش ها را به هم آمیختند، یعنی «پرستش سو» را یکی کردند.

آتش در اوستا نمودار فروغ خداست. آتش اشوزرتشت، بیش از همه «مینوی» است. در یسنا (هات 7 بند 11) از پنج گونه آتش یاد شده و به هریک جداگانه درود فرستاده شده است.

1ـ آتش بِرِزی سَوَنگهه: بزرگ سود و آتش بهرام است.

2ـ آتش وُهوفریان، آتشی است که در بدن انسانی است (گرما و آتش غریزی).

3ـ اُروازیشت و آن آتشی است که در رستنی هاست.

4ـ آتش برق که وازیشت است.

5ـ سِپِنیشتَه و آن آتشی است که در گرزمانِ (گرودمان) جاویدان و خانه ی سرود پرتوافشان است.

(این پنج دسته جنبه های معنوی آتش هستند و آتشی که با سوختن چوب و ... می سوزد نماد طبیعی از آتش است)

اگر زرتشتیان رو به سوی نور دارند  و آن را پرستش سو می دانند، برای نزدیک شدن به اهورامزدا، پروردگار و آفریننده ی کل است که خود سرچشمه ی همه نورها (نورالانوار، شیدان شید) است.

آتشی که در آتشکده ها، دَرِ مهرها، آدریان، و آتش بهرام ها، چه در ایران و چه در هند و پاکستان فروزان است، یادگاری از فرهنگ و تمدن چندین هزار ساله است که نیاکان ما، با همه ی ناملایمات روزگار، آنها را تا به امروز فروزان نگه داشته اند، برای نمونه آتشی که در آتش بهرام «اودوادا» در حدود یکسد کیلومتری بمبئی روشن است و ایرانشاه نامیده می شود، همان آتشی است که ایرانیان پس از ساسانیان با خود به هندوستان برده و پس از چند بار جابجایی در «اوداوا» تخت نشین نمودند.

نگهداری آتش و ایجاد آتشگاه و جایگاه نگهداری آتش یک سنت آریایی است  و پیش از اشوزرتشت نیز رایج بوده است.

آتشکده های تهمورس، فریدون، تور، آذرگشسب و کیخسرو از جمله آتشکده های پیش از اشوزرتشت به شمار می روند.

نور که زاییده ی آتش است، نزد همه اقوام گرامی است. در بیشتر کتاب های آسمانی، خدا نور محض، نور حقیقی و یا شیدان شید (نورالانوار) است. نورهای مادی و جهانی، نمونه و مظهری از نور حقیقی است. این است که ایرانیان باستان، نور را پرستش سوی خود قرار داده و رو به نور، نیایش اهورامزدا را به جا می آورند، تا به نور حقیقی نزدیک تر شوند.

پرستش سوی(قبله)، نور است نه آتش! و این تجلی نور کل است که دل را گرما و روان را صفا می بخشد.

همه پاک نهادان و یکتاپرستانِ دنیا خداوند را شیدان شید (نورالانوار) می دانند ( به گواهی کتاب های آسمانی) و زرتشتیان نیز که راه خود را به وسیله ی نور (چه طبیعی و چه غیرطبیعی) به سوی شیدان شید باز می کنند. خداوند، مکان و منزل ویژه ای ندارد و همه جا حاظر و ناظر است و به کار بستن سه اصل بزرگ اندیشه و گفتار و کردار نیک برای آن است که بتوان دل را با نور ایمان گرما و صفا بخشید و به این ترتیب خدا را در همه احوال با خود دید.

اگر در گذشته آتش را در جایگاههای مخصوصی نگهداری می نمودند به دلیل نبودِ وسایل امروزی (مانند کبریت و برق) بود، و نیز به واسطه ی نیاز همگانی.

برای آن نگهبان و پرستار می گمارده اند تا خاموش نشود و مردم محل برای رفع نیاز خود، از آتش محله ی خود بهره مند می شده اند. اما نگهداری آتش در پرستشگاه ها صرفا" به منظور راه یافتن به نور اصلی بوده است و نه چیز دیگر.

به جا آوردن مراسم در برابر نور خدا به انسان گرمای زندگی و جوش و خروش و اراده و پایداری می بخشد و دل دینداران و مشتاقان، با برخورد به امواجش، سبک و شاد و خرم می گردد و پرتو آن به نسبت ایمان و اخلاص ستایندگان بر دل ایشان می تابد و نورهای امیدواری، کانون دل آنها را روشن می سازد.

شادروان رشید شهمردان در کتاب پرستشگاههای زرتشتیان آورده است: «پرستشگاه را می توان بانک یزدانی نامید که در آنجا به ودیعه می سپارند و غمدیدگان و دردمندان که به آن نیازمندند و بدانجا روی نیاز به خاک می مالند، از آن ودیعه ی یزدانی بهره مند می گردند و دلداری و آرامش می یابند. بهترین نیاز و پیشکش در پرستشگاهها، ترک خویهای زشت خویش و بیان بندگی و ایستادگی در راه خداوندیست، آنگاه کالبد خاکی انسانی مجرای پخش شیدان یزدانی می گردد.»

چنانچه آمد آتشکده های قدیم نخست جایگاه نگهداری آتش برای رفع نیاز بوده اند و امروز نیز آتش اجاق خانوادگی در میان پاره ای از مردم و خانواده ها رایج است که باقیمانده ی عقاید و باورهای مردمان دوره ـ های باستانی به شمار می رود.

آتشکده، گذشته از جایگاه نگهداری آتش، جایگاه نیایش و پرستش خداوند  بزرگ، و جایگاه فعالیت های دیگری نیز بوده است:

نخست دادگاهی که موبد، بر کرسی خویش به دادرسی مردم می پرداخت و چون ایزد مهر را نگهبان پیمان و داد می دانست، این مکان ها را به «دَرِ مهر» نیز نامور شدند. سروده ی زیر گواه این واقعیت است:

ای خانه ی مهر گر شدم از تو برون                              با چشم پر از اشک و دلی پُر زِ خون

سوگند به خاک دُرت ای خانه ی مهر                          تن بردم و دل نهادم آنجا به درون

این دوبیتی به صورت زیر نیز گفته شده:

ای خانه ی دلدار که از بیم بداندیش                          روی از تو همی تافته و دل به تو دارم

رو تافتنم را مَنِگر زانکه به هر حال                              جان بهر تو می بازم و منزل به تو دارم

دوم درمانگاهی که به درمان جسم و روح مردم می پرداخت. سوم آموزشگاهی مجهز به کتابخانه ی جامع برای آموزش دروس دینی و دیگر امور قومی و کشوری.

چهارم مخزن و انبار ملزومات و غنائم.

پنجم «خزینه» مالیات و محل امور اوقافی و نیز مکانی برای ورزش و سواری و مسابقات. به زبان دیگر، مجتمعی بود که نیایشگاه را هم در بر داشت.

انگیزه ی روی آوردن به سوی روشنایی و فروغ به هنگام نیایش

ایرانیان باستان و آریانژاد، به نور و روشنایی و فروغ فروزان از همان آغاز توجه داشتند و اهورامزدا را نور کل یا نورالانوار یا شیدان شید می دانستند.

هر فرد با ایمان و دیندار، هر تیره و قوم و گروه، همواره خود را نیازمند به این دیده که در جایی خلوت، فارغ از درگیری ها و توجه به اطراف و جوانب خود، ساعتی با خدای خود به راز و نیاز پرداخته، با خود خلوت نموده، بخشایشهای ایزدی را سپاس گوید و ستایش نماید.

اگر چه خداوند در همه حال و در همه جا حاضر و ناظر و توانا و دانا و بیناست و در همه ی احوال به ویژه در خلوتها، و ژرفای دل ها می توان او را حس کرد و بازشناخت و به گوهر پاکش عشق و مهر ورزید، بهتر آنکه این کار، در جایی باصفا و روحانی باشد و مکان های خلوت و باصفا جایگاه بهتری برای نزدیکی به سرمنزل مقصود است. بدین منظور پیروان هر کیش و آیینی جایگاه ویژه ای را برگزیده اند که راهی به دَرِ دوست باشد، چنانچه زرتشتیان: دَرِ مهر یا آدریان و آتشکده و هرمزگان برپا کرده اند، یهودیان کنیسه را، و عیسویان کلیسا را، و مسلمانان مسجد و مهراب و خانه ی خدا را و دیگر اقوام و طریقت ها نیز هریک گونه ای دیر و پرستشگاه و زیارتگاه و حتی بتکده دارند و آفریننده ی خود را ستایش می کنند.

هر قومی برای اتحاد و همبستگی و تصفیه باطن و تقویت ایمان و روح یگانگی و بالاتر از همه خداشناسی و پی بردن به بزرگی خداوند نیاز به مکانی دارد و به مصداق «مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو» همه به یک خواستگاه نظر دارند، به همین دلیل به هنگام نیایش خدای یکتا، مسایل روزانه ی زندگی و گرفتاری ها  را نباید در آن راهی باشد.

زرتشتیان برای این کار جایی را به نام «دَرِ مهر» یا «آتشکده» و «آتش بهرام» یا «آتش ورهرام» یا «آدریان» و کُردهای قدیمی «هرمزگان» را دارند. شاید نام خانه ی خدا نیز همان واژه ی «هرمزگان» کُردی باشد که در یک چکامه ی کُردی از گذشته به جا مانده است که جا دارد در اینجا از آن یاد شود:

حدود دهه ی 1290 خورشیدی، در کاوش های روستای «هزارمیرد» استان سلمانیه عراق، پوست پاره ی کهنه ای به دست آمد که در آن چهار بند سرود، به زبان کردی سره و به خط پهلوی نوشته شده بود. این چهار بند چامه که به نام «هرمزگان» نامیده شده، یادآور تاخت و تازِ تازیان به سرزمین کردستان و کُشت و کُشتار ایشان است. برابر داوری دانشمندان، این نوشته مربوط به سرآغاز هجوم تازیان است. این چامه ی آتشینِ کُردی که دل را به جوش و خروش میاورد، و مایه ی اندوه می شود، دورنمای آن روزگار را به خوبی نشان می دهد. معنای این قطعه چنین است: «پرستشگاهها ویران گشت، و آتش آتشکده ها خاموش شد، بزرگ بزرگان از بیم مهاجمان خود را نهان کرد، مهاجمان ستمگر، روستای کارگرها را تا «شهرزور» با خاک یکسان کردند و زنان و دختران را به بردگی بردند، مردان دلیر در خون غلتیدند. آیین زرتشت بی سرپرست ماند، دیگر اهورامزدا به هیچکس مهرورزی نکرد! (که اهورامزدا همواره مهربان است).

آوا نوشت سرود به خط فارسی:

هورمزگان رمان آتران کژان                      ویشان شاردوه گَوَره یِ گورکان

زور کار ارب کردنــه خاپــور                       گنـای پالــه ئی هثاشـار زور

شـن و کنیکان وه دیل بَشینـا                  میـرد آزاتلی وه رو هونیـا

روشت «زرتشتره» مانوه بی کس            بزیکانیکا «هورمزوه» هویچ کس

در پیش به نقل از شهرستانی و ملل و نحل از چند آتشکده قدیمی نام برده شده اینک به نقل از (ص 351) ادبیات باستانی ایران نوشته محمد قائمی و فهرست اماکن باستانی ایران (ص 241) نام و نشان چند آتشکده ی دیگر ارائه می شود: آتشکده آذرگشسب در تکاب آذربایجان(آذرپادگان)، آتشگاه اصفهان، بازه هور خراسان، آتشکده برزو در اراک، آتشدان سنگی در پاسارگاد، پایه ی آتشدان در نقش رستم، آتشدان سنگی در تخت جمشید، آتشدان سنگی در فیروزآباد، آتشکده توک در فیروزآباد، آتشکده ی کازرون، آتشکده ی جُره، آتشکده ی گنبددار فراش بند فارس و چند آتشکده ی دیگر در فراش بند، آتشکده قریه فیشور تنگ کرم، آتشکده ی کتار سیاه نزدیک فیروزآباد، آتشدان سنگی سمیرم بختیاری، آتشکده ی آتشکوه قم، آتشکده ی خرم دشت، آتشکده ی نیاسر کاشان، آتشکده ی نطنز، آتشکده ی مسجدسلیمان، میل اژدها در نورآباد فارس، نیمور دلیجان، چهار طاقی خیرآباد خوزستان، بدرنشانده میدان نفت خوزستان، آتشکده ی کرکوی سیستان، آتشکده ی کرکویه در جرقویه (کرکویه) اصفهان، آتشکده ی بیشاپور فارس، آتشکده ی کوه خواجه در سیستان.

چنانچه نوشته اند روزبه پارسی (که تازیان نام ابن مقفع بر او نهادند) به هنگام چیرگی تازیان و عبور از برابر دَرِ مهر مطالبی به دل و به زبان آورد که پیشتر نیز از آن یاد شد:

ای خانه ی مهر گر شدم از تو برون         با دیده ی گریان و دلی پُر زِ خون

سوگند به خاک دُرت ای خانه ی مهر         تن بردم و دل نهادم اینجا به درون

سرداران و پادشاهان پس از فتح سرزمینی تازه یا چیره شدن بر هماوردان، غنائم جنگی از قبیل شمشیر و سپر و نیزه و تاج و کمربندو ... را نیاز دَرِمهر می نمودند و برای نگهداری اینگونه ابزارآلات ساختمانهایی منضم به آتشکده ها ساخته شد که می توان گفت نخستین موزه ی اشیاء گرانبها و عتیقه در ایران باستان بود. جشنهای بزرگ ملی، بارعام های عمومی و مراسم تاج گذاری و ادای سوگند پادشاهان در آنجا انجام می شد و همواره آتش فروزان بود و نورش جلوه گری داشت و مردم در برابر فروغ یاد شده که وابسته به بزرگترین و والاترین منبع درخشش و بخشایش و برکت است به نیایش پروردگار می پرداختند.نکته ی دیگری که به این مکان ها جدابیت می بخشید، همانا قرار گرفتن برخی جاها بر روی مخازن گاز طبیعی بود که بدون نیاز به هیزم و سوخت های دیگر، آتش فروزان بود.

آرزومند است، آتش عشق و محبت همراه با بزرگداشت سنت های ملی (از جمله ستایش و گرامی داشت کانون خانوادگی) همواره در دل ها پرتو افکن باشد و نور حقیقی چراغ راه همه و روشنی بخش راه هر خداشناسی باشد.

به خشنودی مینوی اردیبهشت و آذر و سروش و بهرام و همه ی امشاسپندان پیروزگر، نابود باد اهریمن و دیوان و دروغان و ستمگران.

ستایش پاک تو را باشد، ای آتش پاک گهر، ای بزرگترین بخشوده ی اهورامزدا، ای فروزه ای که در خور ستایشی، می ستایم تو را که در خانه ی من افروخته ای. برابر تو می ایستم، برای نیایش با همه ی آیین های دین به دستی بَرسَم، به دیگر دست چوب خوش بوی خشک که زبانه اش روشن و سوزشش بپراکند بوی خوش را و تو ای سزاوار ستایش، بهره مندی از درخشندگی آن، به هنگام سوختن و بوی خوش آن.

تو ای آتش اهورامزدا، تو ای جلوه گاه آن بزرگ ترین سزاوار ستایش، فروزان باش در این خانه، همواره پرتوات با زبانه های سرخ فام رخشنده باشد در این خانه، همیشه، همیشه، تا زمان بی پایان. تو ای ایزدی که نزدیک ترینی به اهورا، کام ها و خواست های ما را برآورده ساز، آرزوهایمان را که از زبان بر می آید، با زبان آسمان سایَت هم بستر ساز، تا کامیار شویم.

آرامش و آسودگی را پیشکش ما ساز، آسودگی در زندگی، فراخی در روزی، پاکی و استواری در دین، گفتاری رسا و آوایی خوش و بهتری راهبرمان گردد.

ببخشای به ما بهترین رفتار و کنش را که دلیر و پیکارنده و نیرومند باشیم که با فرّ  و  فرهنگ باشیم، که در نور دانش راه سپریم، که در خانه های ما فرزندانی برومند و زورمند و زیباپیکر و گویا و رزمنده در راه کشور، باهوش و دانش و و اندیشه و گفتار و کردار نیک زاده شوند، که دریابند خانه و خانواده و دهکده و کشور ما را.

ای ایزد بزرگ، ما را همواره دریاب، به بخشایش به ما آنچه را که کامیاری دهد، آنچه را که رستگاری دهد و بهروزی و بهزیستی آورد، بهره مند کن، ما را از بهترین زمین ها که در آن خانه های پر آسایش برپا داریم و دریاب روان ما را که آرامش داشته باشد و راه پاک پارسایی را بسپریم.

درود بر تو ای نماینده ی فروغ اهورامزدا، توان و نیرویمان بخش تا بهترین اندیشه و گفتار و کردار را داشته باشیم. یاری مان ده که با بدی و زشتی و دروغ پیکار کنیم، روان ما را از بدی و راه بی فرجام پالوده گردان تا شایسته ی پرستش اهورامزدای بزرگ باشیم.

ایدون باد.

برگرفته از کتاب نور٬‌ آتش٬‌ آتشکده٬‌ در آيين زرتشت نوشته دکتر موبد جهانگير اوشيدری

آنكتيل دوپرون   

  زندگي نامه آنكتيل دوپرون 

تا سده هيجدهم ميلادي دانشمندان و پژوهندگان اروپا از اشوزرتشت و دين او دانشي ناچيز داشتند كه آن هم مبهم و آشفته بود. برخی او را جادوگر مي انگاشتند و بسياري بودند كه او را شخصيتي افسانه اي گمان مي كردند و دین و آیين او را هم بر افتاده مي پنداشتند .

درسده هفدهم میلادی كه مسافرت به شرق و ايران رواج پیدا کرده بود و سیاحان بسياري به آسیا و ايران پای گذاشتند، سفرنامه هایي منتشر شد كه مهمترين آنها از «راه فائل دومان»، «تاورنيه» و «شاردن وتونو» است. اينان در سفرنامه های شان از وجود گروهي در ايران وهند ياد كرده اند كه زرتشتی هستند و از كتاب اوستا سخن رانده اند كه ديده بودند .

اين كتاب ها سبب شد كه نگاه و نظر بسياري به زرتشت و آیين او جلب شود ، از جمله استادي در آكسفورد انگلستان به نام «تامس هايد»، کتاب بزرگی درباره زرتشت نوشت و تمام مدارکی را که در اين باره در آن زمان وجود داشت، در آن کتاب آورد. با اينکه او در اين راه بسيار زحمت کشيد، ولی بدبختانه چون همه چيز برای او در اين جهان دور مسيحيت مي چرخيد، کوشش کرد که هر چه مي تواند آیین زرتشت را به مسيحيت نزديک کند. او در کتاب خود نوشت:« زرتشت با اصلاح کردن دين های گذشته ايران، همان کاری را که ابراهيم کرده بود، تکرار کرد و يک دين يکتا پرستی را آورد. چون عربي و فارسي مي دانست براي نوشتن آن کتاب از «الملل و النحل» شهرستاني و «روضه المناظر في علم اخبار الاوائل و الاواخر» ابن شحنه و «ارداويرافنامه» و مجموعه هاي «زراتشت نامه» و «سد در» و «فرهنگ جهانگيري» استفاده كرد. 

اين كتاب که منتشر شد در اروپاي آوایي افكند . دوشمن گيمن مي نويسد: « مي توان حدس زد كه آنكتيل اگر كتاب معروف هايد را نخوانده بود، هرگز راه دورودراز يك عمر مطالعه در آیين زرتشتي را بر نمي گزيد.» (به کتاب «زرتشت و جهان غرب» نگاه کنید.)

آنكتيل دوپرون که بود

آنكتيل دوپرون فرزند خانواده اي از طبقه متوسط بود كه به آبرومند زيستن سخت پاي بند بودند . پدرش بقال بود. جز او چهار پسر دیگر و يك دختر هم داشت . آشكار است كه با زندگی در چنین خانواده ای فرا گرفتن دانش براي او آسان نبود.

كنجكاو و دانش دوست بود. به زبانهاي بيگانه ( خاصه زبانهاي باستاني ) دلبستگي فراوان داشت و چون در فرانسه قدرت كليسا مانع یادگیری اين زبان ها و به ويژه عبري بود، به ناچار راه هلند را در پيش گرفت. در بيست سالگي هنوز نمي دانست به خدمت وزارت امور خارجه در آيد يا كشيش شود.

در 1754 م. نسخه اي از ونديداد ساده كه در آكسفورد چاپ سنگي شده بود، به دستش رسيد و سخت شيفته آن شد . شور خواندن ودريافتن اين نوشته و گشودن راز دين زرتشت سراسر وجود او را فراگرفت و دو دل بود كه براي فرا گرفتن زبان باستاني ايران به كرمان برود و يا به هند.

هم چنین چون بسياري از متن هاي به زبان سانسكريت را هم در كتابخانه سلطنتي در پاريس ديده بود كه كسي از آنها سر در نمي آورد، هند را بر كرمان برتري داد. از اينها گذشته در دل بر سر آن بود كه بر گنجينه كتاب هاي كتابخانه سلطنتي كه مدتها به آنجا

مي رفت و از خرمن دانش آن برخوردار مي شد، بيفزايد وهرچه توان دارد متن هاي پر ارزش دانش مشرق را از هند گرد آورد.

از مال دنيا چيزي نداشت كه او را به هند برساند . تنگدستي جلوگیرنده كار او بود . گروهي دانشمندان و پژوهندگان كه به كتابخانه سلطنتي مي آمدند و او را در آنجا ديده و با او آشنا شده بودند در اين كار با او ياري كردند .

سفر به هند

آنكتيل به عنوان سرباز شركت هند شرقي رو به هند گزارد. در زمستان و سرما و برف پياده راه بندری را که كشتي هاي شركت در آن جا بود در پيش گرفت و ده روزه خود را به آنجا رساند.

براي اين سفر دور و دراز با خود تنها دو پيراهن و دو دستمال و يك جفت جوراب و يك جدول رياضيات و يك جلد تورات عبري و يك كتاب از مونتني حكيم و نويسنده بزرگ فرانسوي در سده شانزدهم برداشت.

در ٢٤ فوريه ١٧٥٥م. به كشتي نشست . اما سفر دريایی با او سخت ناسازگار بود . در هنگامي كه سفرش به پايان نزديك بود، بيماري وبا به جان كشتي نشينان افتاد كه دو روزه بيمار را تلف مي كرد . حتي ناخدا هم از دست آن جان سالم در نبرد . آنكتيل از ترس گرفتاري به آن بیماری، پيوسته بر عرشه كشتي بود، همين امر او را دچار سينه پهلوي سختي كرد كه بيم جانش مي رفت. صد تن از كشتي نشينان كشته شدند و بقيه هم همگی ناسالم و ناتوان و  با ناپاکی و با وضع بسیار بدی به كرانه رسيدند. تا كشتي به یکی از بندرهاي مهم و مركز تجارت فرانسويان در هند رسيد، بيش از پنج ماه بر آب بود.

آنكتيل در خاطراتش مي نويسد كه وجود او در هند باعث شگفتي اروپايی های آنجا
شده بود؛« زن و مرد چون مرا مي ديدند كه نه سپاهي هستم و نه بازرگان و نه مبشر از من مي پرسيدند براي چه به هند آمده ام. پاسخ مي دادم « براي ديدن شما » و آن ها با تعجب به من مي نگريستند.»

از همان آغاز رسيدن به هند دست به كار شد تا راهي به مقصود خويش بيايد . مي نويسد:« در ١٠ اوت ١٧٥٥م. به بندر «پونديشري» رسيدم . ديدم كه زبان فارسي جديد زباني است كه در سراسر آسيا بسيار رايج است و هر جا اختلاف ميان لهجه ها باشد ....از اين زبان بهره گرفته مي شود»، پس بي درنگ به ياد گرفتن فارسي همت گماشت . آموزگاری كه به او فارسي مي آموخت كلمه اي فرانسه نمي دانست. نخستين درس ها با اشاره و نشان دادن جسم ها و نوشتن نام آنها به شيوه ویژه كه با حروف لاتين ميسر مي شد و تكرار آنچه نوشته شده بود، با صداي بلند پيش رفت. با اين روش سرانجام آنكتيل توانست فارسي را تا آنجا فرا گيرد كه بتواند سخن ديگران را دريابد و آنچه در دل دارد برساند .

براي فرا گرفتن متن های مقدس زرتشتي راه بندر «سورت» كه در غرب شبه جزيره هند است، را در پيش گرفت تا نزد موبدان و دستوران زرتشتي شاگردي كند. راهي بس دراز بود. زيرا «پونديشري» در كرانه هاي شرقي هند و نزديك «مدرس» است.

پیمودن اين راه دراز آن هم با بي برگي و بينوايي كاري شگفت و دشوار بود. بر يابوي ناتوان و سوار شد كه زين و لگام آن را خودش با تكه پاره هاي پارچه هاي ژنده و خاشاك و طناب ساخته بود. چه شب ها كه در زير درختان يا در كاروانسراها بر پاره اي پوست گاو مي خوابيد و از ترس دزدان شمشير زير سر داشت و عنان اسب را در دست مي فشرد . از بيم آنكه بر جاي بماند و كاروان پگاه برود از همراهان خويش مي خواست بر سرش آب سرد بريزند . اين در حالي روي مي داد كه وي گرفتار «تب گنجي» مناطقي گرمسیر هند بود. از بیچارگی دستش به خوراكي نمي رسيد و سربازان فرانسوي كه از آن جا مي گذشتند، او را به آن حال ديدند، در پالكي گذاشتندش و باز به همان بندر اول آوردنددش و در بيمارستان فرانسويان بستري اش كردند. هشت هفته در آنجا بود. خود می گويد: « در اين قبيل بيمارستان ها به جاي غذا به سپاهيان بيمار گوشتي مي دهند كه اگر جلو سگ بيندازند نمي خورد و اگر آن را به ديوار بزنند مي چسبد.»

سرانجام خود را به سورت رساند

در آن زمان موبدان پارسی هرگز كتاب هاي مقدس را حتا به بهدینان هم نشان نمي دادند. از اينجا مي توان دريافت كه كوشش آنكتيل اگر بخت با او يار نمي شد، سودي نداشت. در اين زمان شکافی سخت ميان ايشان بر سر گاهشماری قديم و شاهنشاهي پديدار گشته بود. اين اختلاف چنان بالا گرفت كه در مجمع عمومي در «بروچ» به یکديگر حمله كردند. در آن گير و دار خانم حامله پارسي و پيرو تقويم قديمي در حمله از سوی هماجي پور خورشيد جي از پاي در آمد و در گذشت. هماجي در دادگاه محكوم به اعدام شد و ساير فتنه جويان محكوم به زندان و تاوان شدند. اختلاف شدت يافت و بين خانواده ها جنگ و جدايي افتاد. حتا ازدواج بين قديمي ها و شاهنشاهي ها نيز ممنوع شد و كودكان نيز در پي آزار و اذيت يكديگر بودند.

(نگاه کنید به مقاله رشيد شهمردان:« اوضاع فرهنگي پارسيان در پنج قرن گذشته » هوخت دوره ١١ شماره دوم ٢٥ ـ ٢٦ .)

موبد داراب وموبد كاوس سرانجام پذیرفتند او را بياموزاند

روزي كه توانست استادان خويش را بيايد و به تحصيل بپردازد، آن روز را با اهميت فراوان در خاطراتش آورده است . روز ١٤ مارس 1759م. برابر با 6 مهر به هنگام فرا گرفتن متن های مقدس و نسخه برداري آنها از تنگدستي همچون درویشان بینوا مي زيست. « خوراك من عبارت بود از اندكي برنج و عدس. به هنگامي كه آنچه آموخته و نوشته بودم پاكنوس مي كردم درس روز بعد را هم حاضر مي كردم. چنان شيفته و سرگرم بودم كه خواب بعد از ظهر را كه در چنين هوایي براي همه مطلوب است از ياد مي بردم ». عصرها فقط از خانه براي خريد بيرون مي رفت.

در همین زمان با كشيش هاي فرانسوي مقيم چين و مصر مكاتبه داشت و آگاهی هایی گرد مي آورد . نخستين كسي كه درباره فلسفه چين مقاله نوشته و اطلاعات درستي به دست داده، همانا آنكتيل  است. يادداشت هايي هم درباره شاهنامه فردوسي نگاشته است .

با وجود چنین زندگي ساده و با نهایت صرفه جویی باز هم چنان به بقال و نانوا بدهكار بود كه نماينده فرانسه در سورت رسماً اعلام كرد كسي به او نسيه نفروشد . خوشبختانه يك دلال هلندي از او دستگيري كرد و به كارهاي او رغبتي نشان مي داد. در مدت دو سالي كه به كار آموزش ونسخه برداري سرگرم بود ( از 1759 تا ١٧٦٠م.) از ١٢٠ كتاب كه ٢٥٠0 صفحه مي شد به دست خويش نسخه برداشت . با زحمات فراوان و تدابيري ویژه نسخه اي از اوستا به دست آورد و بر خلاف قولي كه داده بود آن را هرگز پس نداد وبا شور و شيفتگي به ترجمه آن پرداخت .

در هند به جهانگردي هم پرداخت. به «راجپور»، «نوساري»، «گندوي»، «سنجان»، «دهنو» و «جگرنات» رفت . چه بسا كه در حال تب و ناتوانی راه مي پیمود و هرچه مي ديد يادداشت مي كرد واز اندك استعدادي كه در نقاشي داشت ياري مي جست و شكل بعضي از شگفتي هاي آن سامان را بر كاغذمي آورد . اكنون همه يادداشت هاي او در كتابخانه ملي پاريس با علامت آنكتيل و شماره 26 ثبت است.

او مي خواست در بازگشت به ميهن از افغانستان و ايران بگذرد تا با اين كشورها نيز آشنا شود. اما آشوب و آشفتگي در اين سرزمين ها مانع سفر او شد.

جنگهاي فرانسه و انگليس بر سر مستعمرات هند و كانادا كه به جنگ هاي هفت ساله معروف است، در گرفته بود و سورت به دست انگليسي ها افتاد .

بازگشت به اروپا

سرانجام آنكتيل توانست با يك كشتي انگليسي كه اسيران فرانسوي را با عده اي از سران سپاه انگليسي به «پورتسموت» مي برد، راهي اروپا شود. در ١٥ مارس ١٧٦١م. به راه افتاد. در راه بيمار شد، چنانكه بيهوش افتاده بود و مي شنيد كه بر سر اتاق او کشمکش در گرفته تا مرد آنجا را بگيرند. خواربار كم شد و به نوبت و به قدر كم به سرنشينان داده مي شد و آب آلوده و بد مزه بود. در جزيره «سنت هلن» جرعه اي شراب به او دادند، آن بخشش را با خوشحالی  در دفترش يادداشت كرده است .

پس از هشت ماه سفر، كشتي به «پورتسموت» رسيد . به انگیزه جنگ نسبت به او بدگمان بودند. او را به اردوگاه اسيران فرانسوي بردند و اسناد و نوشته هايش را كه به جانش بسته بود، از او گرفتند.

سرانجام با ياري دوستان و خيرخواهان و دانش دوستان انگليسي آزاد شد. چون بسيار خواهان ديدن جای پیشین و محل كار «هايد» بود، او را به آكسفورد بردند. در كتابخانه «بادلين» ونديداد به زنجير كشيده اي را ديد و بررسي كرد و با بسياري از استادان و دانشمندان آنجا به گفتگو نشست .

در ١٤ مارس 1762م.به پاريس برگشت. تهيدست تر از روزي كه در 1756م. از آنجا به راه افتاده بود.

فرداي همان روز با شيفتگي فراوان گنجينه اي را كه با خود آورده بود، به كتابخانه سلطنتي سپرد. سپس به كار پژوهش و مقاله نويسي و ترجمه و ايراد سخنرانی پرداخت .از ٩ ژویيه ١٧٦٣م. تا ژوئن 1769م. نه بار سخنرانی های علمي درباره زرتشت و اوستا و زبان هاي باستانی ايران ايراد كرد.

هنوز در آغاز راه بود که از دو سو هدف تيرهاي ناروایی وتوهين قرار گرفت. انگليسي ها كه مي پنداشتند آنكتيل زمينه پژوهش در آیين زرتشت را ازايشان گرفته است، بر او سخت تاختند. از جمله جواني كه بعدها از ايرانشناسان بزرگ شد؛ به نام «ويليام جونز» مقاله اي در نوامبر ١٧٧١م. در روزنامه اي فرانسوي نوشت و آنكتيل را آماج بدترین دروغ ها قرار داد. در يك سخنراني هم يكي از خاورشناسان فرانسوي او را با سخنان زشت و ناسزا به بدی نواخت!

بعدها جونز به اشتباه خويش پي برد و اعتراف كرد. در ١٧٨٦م. كه او «انجمن آسيایي بنگال» را بنيان نهاد، آنكتيل به او شادباش گفت.

ولتر و گروه دانشنامه اش، در فرانسه، كه چشم داشتند نتيجه پژوهش هاي آنكتيل دو پرون به دست ايشان اسلحه اي در برابر مسيحيت بدهد ولی نوميد شده بودند، به ناسزا گويي پرداختند .

از گفته هاي ولتر است كه:« ...اين ديوانگان مصروعي كه دور دنيا مي افتند و خيال مي كنند حق دارند آنهمه بیهوده به هم ببافند.»  

سال ها اين دشنام گويي ها و اهانت ها ادامه داشت و آنكتيل در نهايت فروتني به آنها بي اعتنا بود. هميشه در فقر و بينوایي روزگار مي گذراند و در كار خويش پاي مي فشرد . چشمانش ضعيف شده بود و با كمك عصا راه مي رفت و دست راستش گاهي توان حركت نداشت . به گفته يكي از خاور شناسان او مانند پیروان راستین برهمنان مي گشت.

در 1767م. رساله اي به نام Exposition du systéme théologique des  در انستيتوي زبان فرانسه خواند و به هموندی در آن سرافراز شد. در ١٧٧١م. شاهكار خويش را كه  ترجمه متن هاي مقدس زرتشتي بود در سه جلد به نام Zend –Avstea منتشر ساخت. در 1777 م. رساله اي به نام Supplément au traité de la religion des perses  چاپ كرد.

سال هاي آخر عمر

در سال هاي پایانی عمر، «اوپا نيشادها» را كه از كتاب هاي پر ارج هندوان است، ترجمه و منتشر كرد.

در انقلاب كبير فرانسه در اوت ١٧٩٥ خواستند مستمري برايش برقرار كنند و حكمي به نامش فرستادند، با آنكه به شدت در نيازمندی به سر مي برد، آن را نپذيرفت و نوشت كارهایي كه كرده براي اجر و دستمزد نبوده و آماده است، اگر باز هم توانايي آن را داشته باشد، به همان كار دست زند. ونوشت كه نيازي به اين مستمري ندارد، زيرا بر نيازهاي خود چيره شده و خواست هايش را مهار زده و پادشاهانه بر نفس خويش فرمانروا گشته و خود را از همه مردم فرانسه خوشبخت تر مي داند.

در پیشگفتار اوپا نيشادها درباره شيوه گزران زندگی خود را مي نويسد كه نان و قدري شير و اندكي پنير و آب چاه مي خورد و در سرماهاي سخت زمستان هم نه آتش روشن مي كند و نه لحاف و پتو به كار مي برد....نه زني دارد و نه بچه اي و نه نوكر و خدمتکاري ....با هوي و هوس هاي خويش پيكار مي كند و آرامش خاطر دارد.

چون ناپلئون اول، « انستيتو » را بار ديگر گشود، او را كه از اعضاي دیرینه آنجا بود، براي ايراد سوگند وفاداري دعوت كردند. در پاسخ نوشت: « من نويسنده هستم و ديگر هيچ ....هرگز سوگند وفاداري نخورده ام ...و امروز كه به سن ٧٣ سالگي رسيده ام، پس از عمري كه همه در دردسر گذشته است، دلم نمي خواهد سوگند بخورم و با خونسردي منتظر مرگم . به قوانين حكومتي كه مرا حمايت مي كند، فرمانبردارم، اما روحي كه خدا به من داده است ارجمندتر و آزادتر از آن است كه خود را پست سازم و نسبت به كسي كه مانند من بنده خدایي بيش نيست، سوگند وفاداري بخورم ...»

 كتاب هایي كه آنكتيل دوپرون با خود به اروپا آورد

در 19 ژانويه 1805م. درگذشت . ناشر آثارش «تيليارد» در مطبوعات فرانسه نوشت كه در انگلستان حاضر بودند آثار او را به سي هزار ليره بخرند و درآنجا چاپ كنند و او نپذيرفته بود.

از كلمات او است: « چشم به راه حقشناسي نباشيد تا با نمك ناشناس سرو كارتان نيفتد.»

كتاب هایي كه آنكتيل دوپرون با خود به اروپا آورد و بيشتر آنها را به كتابخانه سلطنتي پاريس هديه كرد عبارتند از نسخه هاي خطي :

١ ـ ونديداد نسخه پهلوي و زند از روي نسخه دستور جاماسب .

٢ ـ يسنا به زند و سانسكريت .

٣ ـ ويسپرد نسخه زند.

٤ ـ يشت ها ساده.

٥ ـ مجموعه هایي از سه بخش اول خورشيد نيايش و ماه نيايش و آتش نيايش و آفرينگان دهمان و آفرينگان گاهنبار و گاههاي نيايش، همه به پهلوي و زند نسخه هاي اصلي پهلوي و پازند فرهنگ و هرمزديشت به زند وپازند و پهلوي. كتاب اخير به خط موبد شاپور است. سومين بخش عبارت بود از هات يازدهم يسنا به زند و سیروزه به زند و پازند و همين قسمت ها به زند و پهلوي به دستنويسی دستور شاپور و خورشيد نيايش به زند و پازند به خط فارسي و دستنويس كيكاوس ساکن روستاي مهد در مشرق سورت و همين نيايش با چند متن نيرنگ و باج به گجراتي و خط فارسي .

٦ ـ مجموعه اي شامل آفرين گاهنبار و نام ستايش و آفرين زرتشت به گويش پازند ( به دين دبيره) وارديبهشت يشت پتت يشت به دين دبيره و بخشي از روايت كه مشتمل است بر آتش بهرام و جمشيد شاه و ريشه گاهنبارها و مانند آنها به پازند ( به خط فارسي ) و علماي اسلام و دو ديباچه شاهنامه به پازند به خط فارسي .

٧ ـ يك روايت كوچك مشتمل بر سيروزه به دين دبيره و بعضي آداب و رسوم دين زرتشتي و بعضي ادعيه و غيره كه همه به دين دبيره است با چند متن نامه از دستورهاي كرمان و هند درباره دين از جمله يكي در زمينه نوروز .

٨ ـ فرهنگ جهانگيري.

٩ ـ برهان قاطع.

١٠ ـ فرهنگ سروري.

١١ ـ سد د.ر

١٢ ـ مينو خرد .

١٣ ـ شاهنامه.

١٤ ـ گرشاسب نامه.

١٥ ـ برزونامه.

١٦ ـ فرامرزنامه و جهانگيرنامه وبانوگشسب نامه ( فرامرز و جهانگير پسران رستم و بانو گشسب دختر او هستند ).

١٧ ـ زراتشت نامه.

١٨ ـ چنگرن ها چه نامه و جاماسب نامه.

١٩ ـ بهمن نامه.

٢٠ ـ داراب نامه.

٢١ ـ مجموعه اي از آزاد بخت پادشاه ايران و فيروزبخت پادشاه مصر و ارشاد پسر پادشاه ختا .

از اينها گذشته ٩٣ نسخه ديگر به زبان هاي عربي و تركي و گجراتي و سانسكريت و تاميلي كه ٦٦ نسخه آن فارسي بود، با خود آورد .

پژوهش های بيشماری که از ٢٠٠ سال پيش - که بيشتر آنها به وسيله ی پژوهشگران غربی انجام گرفته – نشان مي دهد که در درزای ٢٥٠٠ سال گذشته چه اندازه انديشه و ديدگاه زرتشت درباره زندگی و جهان هستی در ساختار و زير بنای فکری ــ فرهنگی اروپا شرکت کرده و برآن تاثيرگذاشته است.

ولی در ازای اين زمان بسيار طولانی رابطه اروپا با زرتشت هميشه يک داستان عشق و دلدادگی نبوده؛ زمانی بوده که اروپا زرتشت را در بالاترين رده فرهنگی خود قرار داده و زمانی هم بوده که با تبليغاتی زهرآگين تا آنجا که توانسته کوشش کرده تا او را خورد کرده و از ميدان بيرون کند.

 كار آنكتيل دوپرون ناگهان استادان و پژوهندگان غربي را بيدار کرد، و انديشه پرداختن به آیين ايران باستان و زرتشت را در آنان زنده كرده، تخمي كاشت كه حاصل بس فراوان داشت . كساني گرانمايه چون «راسك»، «بوپ»، «بورنوف»، «اوپرت»، «اشپيگل»، «وستردكارد»، «گلدنر»، «گايگر»، «دارمستتر»، «ماكس مولر»، «بارتلمه»، «جكسون»، «دومزيل» و «دوشن گيمن» را به دنبال خويش كشيد .

از اينان گذشته آثار او در ميان اديبان و شاعران و مورخان و فيلسوفان غرب اثري شگرف گذاشت و بزرگاني مانند «ولتر» و «برناردن دوسن پير»،«ميشله»، «گوته»، «شوپنهاوروشلي» و بسياري ديگر را به پیام آیين زرتشت كم و بيش آشنا ساخت؛ در انديشه آنان اثرگزار شد و در جهان بيني و فلسفه غرب نفوذ يافت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

در نوشتن اين زندگی نامه از کتاب های زير استفاده شده است:

ـ دوشن گيمن . زرتشت و جهان غرب ، سومين نشريه انجمن فرهنگ ايران باستان ، تهران ، ١٣٥٠ .

ـ شهمردان ، رشيد ، اوضاع فرهنگي پارسيان در پنج قرن گذشته . هوخت دوره يازدهم .

ـ جمال زاده ، سيد محمد علي ،شناساننده زردشت و اوستا ، نامه مينوي ، تهران ١٣٥٠.

ـ یادنامه آنكتيل دوپرون، نشريه انجمن فرهنگ ايران باستان. نوشته مسعود رجب نیا.

انجمن ها و مووسسات زرتشتی(مانکجی نماینده پارسیان هند)

انجمن ها و مووسسات زرتشتی

 

مانکجی نماینده پارسیان هند در 31 مارس 1854 م. (برابر 1233 خ. ) برای بررسی و پژوهش در زندگی زرتشتیان ایران و تغییر و بهبود در وضعیت آنان به ایران سفر کرد. او نماینده انجمن اکابر پارسیان بود. مانکجی ضمن کارهای زیادی که برای بهبود وضع زرتشتیان در ایران انجام داد، آنها را به تشکیل انجمن (پنجایت) برای رسیدگی به امور جاری و فرهنگی تشویق نمود.

در این گفتار به کوتاهی چگونگی تشکیل انجمن ها و مووسسات را آورده ایم.

انجمن کرمان

مانکجی در سفری که به کرمان کرد، به هنگام تجدید بنای درمهر قدیمی کرمان، که در زمان شاه عباس صفوی (1024خ.) به وسیله دستور رستم پور بندار پور مهرگان در محله شهر کرمان ساخته شده بود، در سال 1238خ. در چگونگی استفاده از محل آتشکده، بر سنگ نبشته این آتشکده، در بند پنجم آن آورده:

« برای فراهم آمدن و همداستان شدن کسان پنجایت و انجمن زرتشتی گروه و آراستن بزم نوسیره در هر سکه دین زرتشتی »...(اردیبهشت ماه قدیم 1228 یزدگردی برابر با 14 ماه اکتبر سال 1858م.)

به طوری که در بند پنجم دیده می شود، پایه تشکیل انجمن زرتشتیان کرمان در آن سال ریخته شد و انجمن ناصری زرتشتیان کرمان، بر پایه همین انجمن در سال 1272 خورشیدی در زمان کیخسروجی خانصاحب  بنا نهاده شد.

چند سال بعد مانکجی در روز دی به آذر و خرداد ماه 1245 خ، اعضای انجمن به سرای دولاب سهراب خان، محلی که به وسیله وکیل الملک حکمران کرمان برای مانکجی در نظر گرفته بود، فراخواند، و در امور زرتشتیان و وظایف همگان سخنرانی کرد. صورت مذاکرات این جلسه و جلسه های بعد در دفتری ثبت و در بنگاه خاور شناسی خورشید جی کاما در هند نگه داری می شود.

مانکجی در این جلسه گفت: «...نام اعضای پنجایت یا بزرگان در دفتر نوشته نمی شود، بلکه نام کسانی نوشته می شود که زیادتر برای جماعت زحمت کشیده و از کیسه خود خرج کلی و بیشتر نموده و در راه دین عقیده درست داشته و بی ریا و از ته دل برای گروه کوشش نمایند...حاصل دنیا هم همین است که اسم شخص به نیکویی بلند و تحصیل آخرت شود. اگر صد هزار تومان از شخص باقی بماند، حاصلی ندارد، به جز همین نام نیکو که در میان خلایق برده شود. »

نام اعضای این انجمن که دوازده نفر بودند:1- دستور جهانگیر مرحوم دستور رستم (جد خدایار هرمزدی)

2- ملا بهروز ملا اسکندر(عموی ارباب کیخسرو شاهرخ) 3- ملا گشتاسب دینیار 4- ملا اورمزدیار خسرو 5- ملا دینیار اورمزدیار 6- ملا ظهراب گشتاسب 7- استاد آدرباد اورمزیاد 8- ملا خسرو مرحوم فولاد 9-ملا رشید شهریار مهربان شهریار 10- ملا بهمن جمشید 11- استاد مهراب خداداد بهمن 12- ملا خداداد خسرو صندل. دستور جهانگیر رییس انجمن بود و ملا گشتاسب تحویلدار و ملا بهروز اسکندر منشی.

مانکجی در همین جلسه معین کرد که: سالی شصت تومان برای مصارف مدارس کرمان معین شود. دو مدرسه در شهر یکی پای آتش ورهرام و معلم آن هم دستور رستم ولد دستور جهانگیر باشد با سالی 24 تومان، دیگری در محله پرموتن و ملا شاهرخ پسر ملا اسکندر (پدر ارباب کیخسرو) معلم آنجا باشد، او هم سالی 24 تومان. یک مدرسه در قنات غسان پای آتش آدریان، با معلمی موبد جهانگیر موبد مرزبان (جد پدری تیمسار جهانگیر اشیدری) با سالی 12 تومان.(در سال1245خ.)

(به صفحات 255 تا265 کتاب تاریخ پهلوی و زرتشتیان مراجعه کنید.)

انجمن یزد

انجمن ناصری یزد، در روز باد ایزد و شهریور ماه قدیم 1261 یزدگردی(1271خ.) به همت روانشاد کیخسرو جی خانصاحب و در حضور وی تشکیل شد. کیخسرو خانصاحب در یک دیباچه و 46 ماده اساسنامه این انجمن را برای زرتشتیان یزد یادآور شد و همه اعضای آن را انتخاب و به تصویب رساند.

به طور کلی 28 نفر برای اداره انجمن انتخاب شدند که هییت رییسه آن عبارتند بودند از: سرنشین (رییس) انجمن: دستور شهریار، نایب رییس: دستور تیرانداز، امین اداره: ملا دینیار کلانتر، دفتر یار و دبیر اداره: استاد جوانمرد و استاد کیومرس و مستشار القوانین آیین بهی: ماستر خدابخش.

این انجمن طبق وقف نامه ها، تمام اماکن مقدسه زرتشتیان را در دست داشت.

وقف نامه اول – شامل تمام معابد و در مهرهای زرتشتیان چه در یزد و چه در دهات یزد.

وقف نامه دوم – شامل زیارتگاه ها و اماکن مقدسه مانند پیرسبز و پیرخاتون بانو، پیرنارستانه و ....

وقف نامه سوم – دادگاهها به انضمام خیله ها و توابع آن.

انجمن خیرخواه زرتشتیان یزد

برابر آیین نامه ای 70 ماده ای و یک سوگند نامه انجمنی در یزد به نام انجمن خیرخواه زرتشیان یزد (به غیر از انجمن ناصری) تشکیل شد. تعداد اعضای این انجمن 63 نفر بوده است. از چگونگی تشکیل این انجمن و اینکه چه انگیزه ای سبب شد تا با وجود انجمن ناصری مبادرت به تشکیل آن شود، آگاهی نداریم، ولی با توجه به اینکه در ماده 12 اساسنامه آن، لزوم احترام به انجمن ناصری را مورد نظر و دقت قرار داده است، می توان دریافت که اختلاف نظری در بین بوده است، اما نه به اندازه ای که انجمن ناصری را نفی نماید.

دراینجا باید از انجمن دیگری به نام انجمن حق گوی یزد نام برد که اعضای آن از متعصبین زرتشتی بودند. گویا قتل ماستر خدابخش از کارهای این انجمن بوده است.

انجمن زرتشتیان تهران

چون در آن روزگاران، تعداد زرتشتیان تهران محدود و از یکصد نفر تجاوز نمی نمود، لذا مانکجی در منزل خود و نزدیکی آن، جایی را به نام وکالت خانه پارسیان تعیین کرد که به امور زرتشتیان رسیدگی، و مدرسه زرتشتیان نیز ابتدا همانجا بود، و یک نفر متعمد از زرتشتیان نیز به نام «وکیل الرعایا» تعیین شد که به کارهای زرتشتیان رسیدگی نماید. این وضع ادامه داشت تا زمانی که شادروان ارباب کیخسرو شاهرخ شالوده انجمن زرتشتیان تهران را در سال 1286خ. به شرح زیر پایه ریزی کرد:

زرتشتیان تهران در تاریخ چهارشنبه زامیاد ایزد اسفند ماه باستانی 1276 یزدگری در کاروانسرای مشیر خلوت که مرکز تجارت زرتشتیان تهران بود، گرد آمده، 14 نفرنمایندگان انجمن را از طرف خود برگزیده و تا دوسال که تجدید انتخاب می شود، بر کلیه خیر و اصلاح حال در امور زرتشتیان به هر قسمی که مقتضی و مصلحت دانند، مختار و مسلط نمودند و نظامنامه داخلی انجمن را که مشتمل بر 45 ماده بود، تصویب نمودند.

در تاریخ جمعه انارم ایزد اسفندماه 1276 یزدگردی برابر 29 جمادی الاخر1325 قمری، تمامی 14 نفر در وکالت خانه پارسیان تهران با حضور اردشیرجی صاحب (سومین نماینده انجمن اکابر پارسیان) حاضر شدند و هییت رییسه به شرح زیر برگزیده شد:

میرزا کیخسرو شاهرخ: رییس انجمن – موسیو اردشیر مهربان: نایب رییس – میرزا شهریار خدامراد: دفتر دار و میرزا جمشید مهربان: دبیر.

تعداد زرتشتیان تهران در آن سال (1287خ.) 543 نفر بود.

در ابتدای مشروطیت، انجمن های بسیاری تشکیل گردید که کسروی و اسماعیل رایین ــ تاریخ نگاران مشروطیت ــ تعداد آنها را تا 1200 انجمن می نویسند. برخی از این انجمن ها با انجمن زرتشتیان تهران در مکاتبه بودند و برای شرکت در جلسات یکدیگر، همدیگر را دعوت می کردند.

شرح اقدامات انجمن تهران بسیار مفصل است و هر دوره برای خود تاریخی دارد که باید توسط انجمن تهران برای آگاهی عموم منتشر شود. از عمده کارهای گردش های نخستین انجمن تهران، تاسیس آتشکده در تهران و مدارس بوده است

انجمن برادری پارسیان تهران

یکی دیگر از انجمن های زرتشتیان تهران است که نظامنامه و مرامنامه جداگانه داشته است. نظامنامه، پس از مقدمه، در هفت فصل و 43 ماده و یک قسم نامه تنظیم شده بود. این انجمن 12 عضو داشت. انجمن برادری پارسیان تهران از نوروز 1290خ. شروع به کار نمود و طبق اساسنامه در آغاز هر سال تجدید انتخابات می کرد.

موبد اشیدری، در کتاب «تاریخ پهلوی و زرتشتیان» علت تشکیل این انجمن را چنین می نویسد:

« در آن موقع، عده ای به نام گماشته یا نوکر – یا کارگر دکان و نظایر آن در حجره های بازرگانان و تجارتخانه های زرتشتیان در سرای مشیر خلوت و تیمچه صاحب الدوله و دالان امین الملک کار می کردند و گویا برخی ارباب ها به آنها ظلم و بیرحمی می نمودند و به طوری که گزارش شده یکی از آنها در اثر کتک اربابش از بین می رود و شاید تشکیل این انجمن بدان سبب باشد که بتوانند از حقوق خود دفاع نمایند و یا آنکه از حاشیه، منبع تقویتی در بین بوده که آنها را نیرو می بخشیده تا قدرتی در برابر ارباب شان باشند » (به نوشته فریدون رشیدی در شماره 6 هوخت سال 1342 رجوع شود.)

انجمن شیراز

در نظامنامه این انجمن آمده است: «....ما زرتشتیان شیراز از امروز که روز جمعه رشن ایزد شهریور ماه باستانی سنه 1279 یزدگردی می باشد، در عمارت باغ وقفی مسافرخانه ملت زرتشتیان در شیراز جمع گردیده،....از حالتحریر الی مدت دو سال که تجدید انتخاب شود، به کلیه خیر و اصلاح حال و امور زرتشتیان به هر قسمی که مقتضی و مصلحت دانند مختار و مسلط نمودیم.»

اساسنامه این انجمن در 43 فصل به تصویب رسیده بود. باغ معبد و مسافرخانه زرتشتیان شیراز در سال 1323 قمری خریداری شده است و در سنگ نوشته آن نام های : ارباب رستم شاهجهان، خسرو شاهجهان و برادران، رشید خداداد فرامرزیان، خدابنده کیخسرو، هوشنگ اردشیر، خدابخش فریدون، ارباب جمشید جمشیدیان، خدارحم هرمزدیار، سروش اردشیر، منوچهر خداداد، بمان هرمزدیار، بهرام بهمن جمشید، کیخسرو ظهراب، رستم بهرام آدر، اردشیر خداداد نارنجی، رشید موبد بهرام، کیخسرو اسفندیار مریم آبادی، رستم اردشیر، رستم شهریار، رستم نوشیروان، کیخسرو مهربان خورسند، مهربان فولاد تیرانداز آمده است.

 دیگر موسسات زرتشتی

مووسسات زرتشتی بسیارند و هر کدام شرح ویژه خود را می خواهد. در این جا به اختصار از موسسات زرتشتی تنها نام برده شده:

· آتشکده یزد، کرمان، تهران و...: شرح تاسیس آتشکده تهران در گفتار دوم به طور مفصل آمده است

· آتشکده تهران پارس: که به کوشش ارباب رستم گیو ساخته شده.

· دخمه تهران، یزد، کرمان و...

· شاه ورهرام ایزد در تهران و شهرهای دیگر.

· مدارس تهران و شهرستان ها که تعداد آنها بسیار زیاد است. بیشتر مدرسه ها در شهرستان ها و روستاهای یزد از سوی پارسیان هند بنیان نهاده شد. در تهران هم به کوشش ارباب کیخسرو شاهرخ و با سرمایه پارسیان مدرسه های دخترانه و پسرانه تاسیس شد که هر کدام تاریخچه مفصلی دارند. برای نمونه سرگذشت دبیرستان دخترانه انوشیروان دادگر در گفتار سوم آمده است.

  • انجمن های موبدان یزد، کرمان و تهران از قدیمی ترین انجمن های روحانی جامعه زرتشتی هستند.
  • کتابخانه اردشیر یگانگی، کتابخانه هورشت به کوشش دکتر صرفه در یزد و کتابخانه های دیگر.
  • بیمارستان های و درمانگاه ها در تهران و شهرستان ها : درمانگاه سررتن تاتا، زایشگاه بهمن، بیمارستان گودرز در یزد، بیمارستان منوچهردادی در کرمان، درمانگاه خداداد مهرابی در کرمان، درمانگاه اردشیر یگانگی در تهران و ....
  • تالار های پذیرایی مانند: تالار ایرج، بهمن، خسروی و در شهرستان ها تالارهای گوناگون.
  • ورزشگاه: اردشیر همتی در کرمان، باشگاه زرتشتیان در یزد، فروهر در تهران و....
  • آرامگاه قصر فیروزه: به کوشش ارباب کیخسرو و جمع آوری پول از زرتشتیان خریداری شد که در اطراف آن به یاری دیگر خیراندیشان سالن هایی ساخته شد. تاریخچه خریدن و وقف آرامگاه و زمین های اطراف آن برای جامعه زرتشتی، بسیار مفصل است که باید در جزوه ای جداگانه به چاپ برسد.
  • آب انبارها: تعداد زیادی آب انبار در یزد و روستاهای زرتشتی نشین به کوشش خیراندیشان ساخته شد. از جمله آب انبار رستم گیو در شهر یزد و یا آب انبار پیرهای مختلف.
  • مسافرخانه و پذیرشگاه: زرتشتیان در شهرهایی که نیاز داشتند؛ مانند کاشان، کرمان، یزد، شیراز و بندرعباس، زاهدان و اهواز و...با کمک مالی خیراندیشان و دهشمندان پذیرشگاه هایی را ساخته اند.
  • زیارت گاهها: در شهرهای مختلف زرتشتی نشین زیارتگاه هایی  وجود دارد. از همه بیشتر در یزد و اطراف آن زیارت گاههایی وجود دارد که برای زرتشتیان بسیار مقدس است، مانند: پیر سبز، پیر هریشت و....که هر کدام تاریخچه ویژه خود را دارند.
  • پرورشگاه، تاسیسات و مدرسه های مارکار در تهران و یزد: پشوتن جی دو سابایی مارکار نیکوکاری که سرمایه اش را وقف امور زرتشتیان کرد؛ مووسساتی را بنا نهاد که بسیار گسترده است. چگونگی خرید و ساخت و واگذاری این مدرسه ها وموقوفات شرحی مفصل می خواهد و هر کدام کتابی را می طلبد.
  • بنیاد های خیریه: تعداد بسیار زیادی بنیادهای خیریه در تهران و شهرستان های زرتشتی نشین به وجود آمده است که توسط اشخاص خیراندیش پایه نهاده شده است.
  • سازمان ها: سازمان ها وباشگاه های گوناگون در تهران و شهرستان ها ایجاد شد. از جمله می توان از سازمان فروهر، باشگاه مزدیسنان، سازمان زنان، کانون دانشجویان،...نام برد.
  • تفریحگاه و کوشک: مانند کوشک ورجاوند کرج و....                                                            منبع : تاريخ معاصر زرتشتيان جزوه پنجم(بوذرجمهر پرخيده) دانشپايه سوم انجمن موبدان تهران                                                         

یعقوب لیث   

او فرزند دلاور سرزمین رستم بود   

                                                                                                                                      یکی از فرزندان بزرگ و نام آور ایران که همه زندگی خود را بر سر آزادی و پایندگی ایران نهاد، یعقوب لیث صفار بود؛ جوانمردی از سیستان، سرزمین رستم. او در بخشی از ایران پرورش یافته بود که گهواره ایستادگی در برابر یورش بیگانگان بود. او پرورده فرهنگ ایستادگی و مبارزه بود.

مردم سیستان به گفته تاریخ نویسان پیشین، سخت داستان های پهلوانی را دوست می داشتند و از برای پایداری و استواری ایران، این داستان ها را سینه به سینه برای هم می خواندند.

در داستان های ملی ایران، سیستان جای برخاستن و برآمدن بزرگترین پهلوانان ایران زمین بوده است.

سیستان به سال 30 با نبردی سخت گشوده شد و مرزبان آنجا؛ «ایران پور رستم» نتوانست پایداری کند. از این تاریخ این سرزمین یکی از پایگاه های سرسخت پایداری و استواری شد.

سیستان جایگاهی بزرگ برای پایداری بود و یکی از جای های ایران بود که خلفای اموی و عباسی از آن می هراسیدند.

به نوشته تاریخ نویسان و داستان گویان تاریخی؛ روستای«قرنین»؛ زادگاه یعقوب، ستورگاه رستم دستان بود.

روان بلندپروازانه او رویگری را برنتافت و به راه عیاری و جوانمردی پای نهاد و چندی نگذشت که بر شمار هواخواهان او افزوده شد، نیروی بسیار یافت و رهبر جنبش آزادی خواهی سرزمین های جنوبی ایران شد.

او درست مردی نترس و جان بر کف بود که بنای ایران خواهی و آزادی ایران را تا به سرانجام رساندن پایه گزارد.

او این آهنگ را داشت که سرزمین سیستان، پایگاه بنیادین آزادسازی همه ایران شود و با دلاوری های خود به بسیاری از خواست های خود رسید و بخش بزرگی از خاور ایران را آزاد کرد.

از ویژگی های او این بود که به مانند همه جوانمردان ایرانی؛ مردانگی و شایستگی را بسیار ارج می نهاد، چنانکه به نوشته تاریخ سیستان، می گوید:«... و مرا مرد به کار است.»

و نیز آزادگی از بنیاد های اخلاقی او بود. پیام او برای خلیفه عباسی زبانزد است که:

«...برو خلیفه رابگوی من مردی رویگر زاده ام و از پدر رویگری آموخته ام و خوراکم نان جوین و ماهی و تره و پیاز بوده است و این پادشاهی و گنج و مال از راه عیاری و شیرمردی به دست آورده ام، نه از پدر به من رسیده و نه اتو دارم. از پای ننشینم تا خاندان تو را نابود نکنم. یا آنچه گفتم به جای آورم و یا به سر نان جوین و ماهی و پیاز و تره شوم.»

و هنگامی که چکامه ای در ستایش او به زبان تازی برایش می خوانند، می گوید:«چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟».


ایران زمین

تو ای پر گهر خاک ایران زمین
که والاتری از سپهر برین
هنر زنده از پرتو نام توست
جهان سرخوش از جرعه جام توست
بر و بوم این ملک پاینده باد
بمان خرم ای خاک مینو سرشت
که در چشم ما خوشتری از بهشت
ترا از دل و جان پرستنده ایم
روان را به مهر تو آکنده ایم
بر و بوم این ملک پاینده باد
مخور غم که آمد بهار امید
ز شام سیه زاد صبح سپید
به تدبیر سر حلقه راستان
شده ملک جم غیرت باستان
بر و بوم این ملک پاینده باد

ترانه "ایران زمین" از رهی معیری

ای دوستان راه ایران

در آن روزی که دوستان ما رفتند 

دل بی درمان ما مثل شبنم گریه را شروع کرد

ای دوستان راه ایران              جای شما اینجا خالی است