افكار و گفتار و كردار

مراقب افكار خود باشيد                              زيرا به گفتار شما تبديل حواهد شد

مراقب گفتار خود باشيد                              زيرا به كردار شما تبديل حواهد شد

مراقب كردار خود باشيد                              زيرا به عادت شما تبديل حواهد شد

مراقب عادت خود باشيد                             زيرا به شخصيت شما تبديل حواهد شد
                                                                                                                                          مراقب شخصيت خود باشيد                         زيرا به سرنوشتت شما تبديل حواهد شد

پرسپوليس قهرمان ميشه خدا ميدونه كه حقشه

پرسپوليس قهرمان ميشه خدا ميدونه كه حقشه ، به لطف يزدان و بچه ها پرسپوليس قهرمان ميشه ، پرسپوليس قهرمان ميشه لالالاي لاي لالاي لالاي ، لاي لاي لاي لاي لالاي لالاي ، لالالاي لاي لاي لاي ، لالالاي لاي لاي لاي
پرسپوليس قهرمان ميشه خدا ميدونه كه حقشه ، به لطف يزدان و بچه ها پرسپوليس قهرمان ميشه ، پرسپوليس قهرمان ميشه

مداد رنگی

روزا با تو زندگی رو پر از قشنگی میبینم شبا بیاد تو همش خوابای رنگی میبینم چشم تو رنگ عسل توی چشم تو نگاه مثل شاه بیت غزل لب تو غنچه نیمه باز باغ تن تو آتیش سوزنده داغ قد تو مث سپیدار بلند دل تو نرم تر از صبح پرند قرمزی لبای تو تو هیچ مداد رنگی نیست خودت تو آینه ها ببین رنگ که به این قشنگی نیست شاخه گل حیاط ما به آب و رنگش مینازه اما تو که خونه باشی هی پیش تو رنگ میبازه

خليج فارس

با هر نگاه
بر آسمان اين خاک هزار بوسه ميزنم
نفسم را از رود سپيد و آسمان خزر و خليج هميشگي فارس ميگيرم
من نگاهم از تنب کوچک و بزرگ و ابوموسي نور ميگيرد
من عشقم را در کوه گواتر در سرخس و خرمشهر به زبان مادري فرياد خواهم زد
فرياد خواهم زد
تفنگم در دست سرودم بر لب
همه ي ايران را ميبوسم
من خورشيد هزار پاره ي عشق را بر خاک وطن مي آويزم
من خورشيد هزار پاره ي عشق را بر خاک وطن مي آويزم
اي وارثان پاکي من آخرين نگاهم
بر آسمان آبي اين خاک و خليج هميشگي فارس
فارس فارس خواهد بود

بیوگرافی روانشاد بهشت آشیان موبدیار گشتاسب رستم بلیوانی


روانشاد گشتاسب بلیوانی در سال 1334 در شریف آباد اردکان یزد در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشودند. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در شریف آباد و اردکان به پایان رسانید و از آنجا که به دین و آیین و سنن و مردم خود علاقه ای وافر داشت، در کنار روانشاد پدرش رستم نوشیروان بلیوانی که ریاست انجمن زرتشتیان وقت شریف آباد را به عهده داشت به شغل آزاد روی آورد و مدیریت کتاب و نوشت افزار فردوسی را عهده دار شد و به موازات آن به پدر در اداره نمودن انجمن زرتشتیان و سرپرستی خانواده یاری می رسانیدند.
آن روانشاد در زمان حیات پدر بزرگوارش چندین دوره به عنوان دبیر و عضو انجمن زرتشتیان شریف آباد انجام وظیفه نمودند و با تجربیاتی که کسب نموده اند منشأ خدمات زیادی گردیدند.
روانشاد موبدیار گشتاسب بلیوانی در سال 1362 با خانم شیرین اردشیر قدسی ازدواج نمودند که ثمره ی این پیوند سه فرزند پسر به نام های رستم، آرشام و بهنام می باشد آقای رستم بلیوانی هم اکنون در رشته مهندسی کشاورزی مشغول تحصیل می باشد و آقای ارشام بلیوانی در پایه سوم دبیرستان به عنوان دانش آموز برجسته زبانزد خاص و عام است و آقای بهنام بلیوانی در پایه اول راهنمایی مشغول تحصیل بوده و همه ساله در تحصیلات خود با نمره عالی موفق بوده است.
روانشاد گشتاسب بلیوانی در این مدت علاوه بر مسئولیت های محوله، چون طی آزمون های مربوطه در تاریخ 24/1/1362 به درجه موبدیاری مفتخر گردیده بودند، امورات دینی زرتشتیان منطقه خود را نیز انجام و مدیریت می نمودند. پس از درگذشت پدرشان در سال 1377 هجری خورشیدی از آنجا که عضو انجمن بودند و تجربه زیادی در این خصوص کسب نموده بودند موقتاً تا انتخابات جدید امور انجمن و زیارتگاه ها و معابد محل از طرف انجمن به ایشان واگذار گردید و در اولین انتخابات به دلیل لیاقت و جدیت در کار مجداً به عضویت انجمن زرتشتیان محل انتخاب و در انتخابات داخلی به عنوان ریاست انجمن و متولی زیارتگاه های حوزه مربوطه انتخاب گردیدند و تا واپسین لحظات زندگی پربارش در این مسئولیت انجام وظیفه نمودند.
از اهم خدمات ایشان در این مسئولیت می توان به سرپرستی ساخت چندین ساختمان در زیارتگاه های پیرسبز، پیرهریشت، پیر پارس بانو و ساماندهی و بازسازی معابد شریف آباد و دریافت اسناد معابد و زیارتگاه هایی که در زمان روانشاد پدرشان به ثبت رسیده بود و سند آنها هنوز دریافت نشده بود نام برد.
ایشان همچنین با همت والای خود علی رغم کارشکنی و شکایت بعضی افراد موفق به خرید عرصه زیارتگاه پیر مهربانو گردید و تصمیم داشتند این زیارتگاه را نیز که در حوالی عقدا قرار دارد ساختمان و ساماندهی نمایند که عمر کوتاهش این فرصت را به او نداد در اینجا نمی توان تمام خدمات آن روانشاد را توصیف کرد اما کسانی که آن روانشاد را می شناسند خود گواهند که ایشان تشنه خدمت به مردم بودند و برایش زرتشتی و غیرزرتشتی فرقی نداشت و به هر کس که می توانست با خلوص نیت و با تمام وجود خدمت می نمودند. او لحظه ای در زیارتگاه پیر سر چک چکو بود و انجام امور آنجا را سامان دهی می کردند و لحظه ای دیگر در شریف آباد امور دینی مردم را انجام می دادند و زمانی دیگر به مسئولیت خود به عنوان ریاست انجمن عمل می کردند و از طرفی مشکلات هفت معبد محل و زیارتگاه های پیر پارس بانو و پیر هریشت را پی گیری و حل فصل می نمودند و زمانی دیگر به نیازمندان محل می رسیدند و به رفع نیازهای آنها می پرداختند و هیچ وقت در انجام مراسم دینی پدر و مادر و گهنبارها و در مسئولیت هایی که پدر برزگوارش به او محول کرده بودند کوتاهی نورزیدند و با این همه همواره با لبخند رضایت بر لبانش هر شنونده ای را به وجد می آوردند.
آری او تشنه خدمت بود و این با سرشتش آمیخته بود همچنان که پدرش این چنین بود.
برای انجام امور جز به خداوند یکتا، به امید و منتظر کسی نمی نشست و در کنار رسیدگی به امور خانواده تمام مسئولیت های خود را با جدیت به انجام می رسانیدند اگر بگوییم او عاشق خدمت به هم نوعان خود بود شاید گزاف نگفته باشیم تا آنجا که در روز سیزدهم فروردین ماه هشتاد و هفت با تب 42 درجه در زیارتگاه پیر سبز مشغول خدمت رسانی به مردم بودند و عاقبت در روز آسمان ایزد و فروردین ماه برابر 27/1/1387 جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند. بلیوانی که در روز سیزدهم نوروز به دلیل (شوند) بیماری ریه در بیمارستان بستری بود بامداد امروز با تشدید وضعیتش به بخش اضطراری بیمارستان مرتاض برده می شود اما تلاش پزشکان این بیمارستان کارساز واقع نمی شود و وی در ساعت 6 بامداد فوت می کند شوند اصلی درگذشت بلیوانی پربکاردیت با التهاب پرده دور قلب عنوان شده است.
 
آری در این عشق سوخت و همه را در فراق خود تنها گذاشت.
راهش پر روهرو و روانش شاد و بهشت برین جایگاهش باد
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را   تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست  هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

فردوسي شاعر حماسه سراي ايران زمين

جهان كرده ام از سخن چون بهشت             از اين بيش تخم سخن كس نكشت

نميرم از اين پس كه من زنده ام                  چو تخم سخن را پراكنده ام

بسي رنج بردم در اين سال سي                عجم زنده كردم بدين پارسي

عرب را بجائي رسيد است كار                   زشير شتر خوردن و سوسمار

كه تخت كياني كند آرزو تفو                        بر تو اي چرخ گردون تفو

چو بخت عرب بر عجم چهره شد                همي بخت ساسانيان تيره شد

بر آندر شاهان جهان را فقير                     نهان شد رز و گشت پيدا پشير

همان زشت شد خوب وشد خوب زشت       شده راه دوزخ پديد از بهشت

دگر گونه شد چرخ گردون بچهر                 از ازادگان پاك ببريد مهر

همه پيش آذر بكششد شان                   ره كبه كي بر نوششد شان

ز خونشان بمرداتش رزدشت                    ندانم چرا هيربد را بكشت

          

به مناسبت سالگرد در گذشت فرزند ايران زمين

به یاد شادروان منوچهر فرهنگی


منوچهر فرهنگی پاک جان                   به نزدیک نوروز رفت از جهان
به دست زنی بد کُنش کشته شد        به خون پیکر پاکش آغشته شد
ز ژرفای جان بود اهوراپرست                دل و جان به مزدا و ایران به بست
ورا مام در شهر کرمان بزاد                  پدر نام او را منوچهر داد
منوچهر در شهر خود درس خواند          پس از آن دگر او به کرمان نماند
به تهران بیامد پی کسب و کار            از او پشتکاری بگشت آشکار
چو او بود آزاده ای با خرد                   از آغاز شد گرم داد و ستد
منوچهر با دو برادر که داشت              به کار تجارت زمان ها گذاشت
به توزیع دارو بپرداختند                      ز خود مرد کارآفرین ساختند
پس از چند سالی به گیلان برفت        پی ساختن، با دل و جان برفت
بنا کرد او «دهکده ساحلی»             ز جان و ز دل، نِی ز آب و گِلی
پس از انقلاب آن دهشمند مرد          از ایران سفر سوی مادرید کرد
«فرانک» نکو همسرش با دو پور        ورا همرهی کرد با عشق و شور
در آن جایگه چون فرود آمدند            سکونت گزیدند و ساکن شدند
به تدبیر آن بخرد نیک رای               به مادرید کرد او مدارس به پای
که از بهترین ها در آن شهر بود        همه دوستان کار او را ستود
منوچهر فرهنگیِ نیک خوی             به آن کار فرهنگی آورد روی
بسی سال با نیکی و مهر و داد       بپا داشت در مادرید آن نهاد
ستاینده ی کیش زرتشت بود          در این راه همواره کوشش نمود
پی سرفرازی ایران و دین               به هر کار بود بت نیکی گزین
به گاتهای زرتشت دل بسته بود       ز نادانی و جهل دل خسته بود
بدان سان که در هر کجای جهان      شد این کار ارزنده اش، آرمان
گروهی بر آنند کان راد کیش           در این راه بگذشت از جان خویش
کنون درگذشتِ منوچهر را               منوچهر آگاه و پر مهر را
به «رامین» و «رامش» به بانوی او     به فامیل و یاران نیکوی او
ز ما باد همدردی بی کران               روانش به مینو جهان شادمان
بیامرزدش داور کردگار                    که عمری به شایستگی کرد کار

همراه با همدردی و آرزوی آمرزش: توران شهریاری (بهرامی)


بیوگرافی بهشت آشتیان روانشاد منوچهر فرهنگی

 بیوگرافی بهشت آشتیان روانشاد منوچهر فرهنگی
منوچهر فرهنگی سال 1304 خورشیدی (1926 م) در کرمان زاده شد. خانواده اش زرتشتی بودند. تا کلاس دهم درس خود را در کرمان خواند و سپس به تهران آمد. پس از گذراندن دوره سربازی در یک شرکت بازرگانی مشغول به کار شد و به سرعت پیشرفت کرد و مدیریت چند شرکت صادراتی را بر دوش گرفت. سپس همراه با برادر خود شرکت وارداتی و صادراتی را بنیان گذاشت.
وی در سال 1339 خورشیدی زمینی را در کنار ساحل مازندران خریداری کرد و با ساخت و ساز آن دومین فعالیت خود که ساخت دهکده ساحلی در بندر انزلی و مجموعه توریستی بود را آغاز کرد که پیش از انقلاب اسلامی صورت پذیرفت کوشش فراوان داشت.
در همین زمان وی دومین فعالیت مشترک اش را با برادرش آغاز نمود و اقدام به راه اندازی کارخانه داروسازی آترا نمود که بعدها تبدیل به یکی از بزرگترین کارخانه های ایران شد.
تا سال 1359 بیش از 350 ویلا و 70 آپارتمان آماده و در حال ساخت در دهکده ساحلی به فروش رفت.                                                                                   
 
روانشاد فرهنگی در سال 1359 از ایران خارج شد تا همراه با دو برادر دیگر خود اردشیر و مهربان کارهای نیکویش را دور از مرزهای ایران ادامه دهد.
پس از انقلاب وی به همراه جمعی از دبیران مدرسه ی «ایران زمین» اقدام به پایه گذاری مدرسه بین المللی اسپانیا نمود که در آن بیش از 100 دانش آموز از ایران و دیگر کشورها به تحصیل مشغول شدند. در سال 1363 مدرسه ای را به شمار 40 دانش آموز و 14 کارمند در مدرسه جدید در «لامورآلیجا» مادرید بنیان گذاشت، امروز حدود 700 دانش آموز و 130 خدمه در این مدرسه مشغول به تحصیل و کار هستند و دانش آموختگانی برجسته در آن حضور دارند و هر سال آمار بالایی از ورود به دانشگاهها را داراست.
در این دانشگاه بسیاری از اساتید برجسته هازمان (جامعه) زرتشتی همچون پروفسور فرهنگ مهر سال ها به تدریس اشتغال داشتند.
این مؤسسه یکی از نخستین مدارس در جهان است که با برنامه های پیشرفته و علمی خود تبدیل به یک مدرسه ی بین المللی در کشور شد. مجموعه ای موفق و شاد شامل بیش از 50 ملیت گوناگون.
منوچهر فرهنگی در سال 1386 از سوی انجمن مدارس بین المللی اروپا مورد تقدیر و تشویق قرار گرفت.
در درازای تمامی این سال ها دهش های منوچهر فرهنگی به هازمان زرتشتی ایران ادامه داشت و وی منشا بسیاری از خدمات و کمک های نیک به هازمان زرتشتی بود که از آن جمله می توان به پیشکش چند صد جلد کتاب و چندین دستگاه کامپیوتر به دبیرستان فیروزبهرام، کمک مالی در سال های گوناگون به کمیسیون مددکاری کانون به کانون دانشجویان زرتشتی، کمک مالی به انجمن های زرتشتی نشین ساکن یزد، تامین هزینه مالی چاپ چندین کتاب در داخل و خارج از کشور، کمک و ارسال مقدار زیادی کتاب به کتابخانه انجمن زرتشتیان تهران و دانشگاه زبان شناسی تاجیکستان و ... را می توان نام برد.
در حیطه اقتصاد و تجارت منوچهر فرهنگی به سبب خواسته اش برای ساخت و پیشنهاد محصولات با کیفیت عالی، شرکت مثبت خود در جهت پیشبرد جامعه، با بکارگیری انرژی مصمم خود، به وجود آوردن فرصت های جدید و مدیریت صحیح با کاردانی خود و استفاده از روح شکست ناپذیرش به ویژه هنگامی مواجه با یک مانع برجسته بود.
وی به عنوان یک مرد فرهنگی به سبب بخشش های خود در کمک رسانی به ایرانیان خارج از ایران، بکارگیری حس مردم دوستی و کمک به نیازمندان و دوستان، با ایده های مستمر خود در پشتیبانی از تحصیلات بین المللی و علاقه مشتاقانه خود در نگهداری از فرهنگ ایران باستان شناخته شده بود.
منوچهر فرهنگی یکی از شاخص ترین چهره های جامعه زرتشتیان خارج از کشور بود که در یاری رسانی به همکیشان زرتشتی خود از هیچ کوششی فروگذاری نمی کرد.
وی واپسین نشست کاری خود را چهارشنبه 20 اسفند 1386 یک هفته پیش از حادثه مدیریت کرد.
با وجودی که منوچهر فرهنگی زندگی سراسر از فراز و نشیبی را گذراند و سی سال از سرزمین مادری خود دور بود اما همیشه لبخند به لب، لطیفه گویان و در صورت نیاز هدیه ای به همراه داشت.
مرگ اندوه برانگیز وی در آغاز سال 1387 (در شامگاه نخستین روز فروردین ماه سال جاری) در سن 82 سالگی سبب شد تا همه افرادی که وی را می شناختند احساس کنند که پدری را از دست دادند. قاتل یک زن بوده است که با چاقو اقدام به این قتل کرده است.
منوچهر فرهنگی با دوشیزه فرانک سیوشانسی ازدواج کرده که حاصل این ازدواج
دو پسر به نام رامین و رامش است.
بهشت برین جایگاهش باد.
که در این راستا شاعر توانمند زرتشتی خانم توران بهرامی در سوگ منوچهر چنین گفته است:
به یاد شادروان منوچهر فرهنگی
منوچهر فرهنگی پاک جان به نزدیک نوروز رفت از جهان
به دست زنی بد کُنش کشته شد به خون پیکر پاکش آغشته شد
ز ژرفای جان بود اهوراپرست دل و جان به مزدا و ایران به بست
ورا مام در شهر کرمان بزاد پدر نام او را منوچهر داد
منوچهر در شهر خود درس خواند پس از آن دگر او به کرمان نماند
به تهران بیامد پی کسب و کار از او پشتکاری بگشت آشکار
چو او بود آزاده ای با خرد از آغاز شد گرم داد و ستد
منوچهر با دو برادر که داشت به کار تجارت زمان ها گذاشت
به توزیع دارو بپرداختند ز خود مرد کارآفرین ساختند
پس از چند سالی به گیلان برفت پی ساختن، با دل و جان برفت
بنا کرد او «دهکده ساحلی» ز جان و ز دل، نِی ز آب و گِلی
پس از انقلاب آن دهشمند مرد از ایران سفر سوی مادرید کرد
«فرانک» نکو همسرش با دو پور ورا همرهی کرد با عشق و شور
در آن جایگه چون فرود آمدند سکونت گزیدند و ساکن شدند
به تدبیر آن بخرد نیک رای به مادرید کرد او مدارس به پای
که از بهترین ها در آن شهر بود همه دوستان کار او را ستود
منوچهر فرهنگیِ نیک خوی به آن کار فرهنگی آورد روی
بسی سال با نیکی و مهر و داد بپا داشت در مادرید آن نهاد
ستاینده ی کیش زرتشت بود در این راه همواره کوشش نمود
پی سرفرازی ایران و دین به هر کار بود بت نیکی گزین
به گاتهای زرتشت دل بسته بود ز نادانی و جهل دل خسته بود
بدان سان که در هر کجای جهان شد این کار ارزنده اش، آرمان
گروهی بر آنند کان راد کیش در این راه بگذشت از جان خویش
کنون درگذشتِ منوچهر را منوچهر آگاه و پر مهر را
به «رامین» و «رامش» به بانوی او به فامیل و یاران نیکوی او
ز ما باد همدردی بی کران روانش به مینو جهان شادمان
بیامرزدش داور کردگار که عمری به شایستگی کرد کار

همراه با همدردی و آرزوی آمرزش: توران شهریاری (بهرامی)


 

آریوبرزن

                                      خروش "آریوبرزن"

کنون گویمت رویدادی دگر                                      زتاریخ دیرین این بوم وبر

چو اسکندر آمد بملک کیان                                   یلی کرد وفرمانده ای قهرمان

بایرانیان دادرس وطن                                          در این ره گذشت از سروجان وتن

مرآن شیردل آریوبرزن است                                 که فرزند نام آور میهن است

چو اسکندر آهنگ ایران نمود                               همه آگهان را هراسان نمود

جهانگستری فکر وسودای او                               جهانگیری اندیشه ورای او

چو موج شتابنده میراندبیش                              بشدکار دارا بسختی پریش

سرانجام دارا در آمد زبا                                     ور این بارغم پشت ایران دو تا

بسی شهرهاراسکندر گشود                            بجز پارس چون راه دشوار بود

گذرگاه او تنگه ای بود تنگ                               دو سویش همه صخره وکوه و سنگ

همه سنگها سخت وره ناپذیر                          همه صخره هایش کهنسال و پیر

در آن تنگه سردار ایران سپاه                           براسکندر ولشگرش بست راه

چو کوهی سرافراشت بر آسمان                      که تازه بود بسته بر دشمنان

پس از روزها پایداری و جنگ                           پس از هفته ها کارزار و درنگ

سکندرنیارست از آن ره گذر                           بکارش فروماند و درمانده گشت

سرانجام فکری سکندر نمود                           پی چاره تدبیر دیگر نمود

بگفتا به سردار ایران سپاه                             که بگذر زپیکار وبگشای راه

ببخشم تو رابر همه مهتری                          از این پس تو سر داراسکندری

ولی آریوبرزن پاک دل                                   پی پاس این خاک و این آب وگل

باسکندر از خشم پاسخ نداد                         چو کوهی فرا روی خصم ایستاد

سرانجام نابخرد گمرهی                               به دشمن نشان داد دیگر رهی

چو اسکندر از تنگه آمده فراز                          زنو "آریوبزرن" چاره ساز

گران پاتر از صخره های بلند                          ببا ایستاد اندر آن تنگ بند

سپاه وی اندک چو انگشت دست                 بر او آشکار و مسلم شکست

بدانست جز مرگ در پیش نیست                 ورا تا عدم یک قدم بیش نیست

چو نزدیک شد لحظه واپسین                      به میدان آورد گفت این چنین

بدان ای سکندر پس از مرگ من                  پس از ریزش آخرین برگ من

توانی گشایی در پارس را                          نهی بر سرت افسر پارس را

مبادا شوی غره از خویشتن                       که ایران بسی پرورد همچو من

چو اسکندر این پایمردی بد ید                    سر انگشت حیرت بدندان گزید

باهستگی گفت با خویشتن                     که این است مفهوم عشق وطن

اگر چند آن آریا مرد کرد                            پی پاس این بوم وبر جان سپرد

ولی داد درسی به ایرانیان                       که در راه ایران چه سهل است جان

از توران بهرامی

روانشاد مهربان خدابخش نرسی آبادی

 
روانشاد مهربان خدابخش نرسی آبادی مشهور به مهر بیابانکی یکی از مردان نامور گروه زرتشتی در سدۀ گذشته می باشد. در دورانی که زرتشتیان تحت محرومیتهای سخت زندگی می کردند و در برابر مسلمانان یارای ایستادگی نداشتند، و آنها را حقیر و ناچیز می شمردند، کلام این مرد بلند همت و ماجراجو از مهریز تا شریف آباد یزد نافذ بوده است. جمع مالیات چهار دیه در بید، محمدآباد، مهریز و مزرعه صدری و کدخدایی آن ها را برعهده داشت. از روزگار جوانی در حفر کاریز و قنات به سرپرستی پدر زن خویش رستم خدابخش مقنی استاباشی استاد گردید و چهار قنات به نظارت و سرپرستی خود احداث نمود زیرا که باشی یعنی استاد کاریزکش بود.
این مرد بلند همت که در زمان خویش باعث آبرو و عزت جماعت بوده، چنانکه می گویند در حدود سال 1188 یزدگردی در دیه نرسی آباد روشنی افزای دیدگان پدر و مادر گردید. در آن روزگاران اوضاع یزد ناامن بود و هر صباح فرمانداری بر سر اقتدار. خادان خوانین عرب در یزد نیرومند بودند و در بیابانک صاحب ضیاع و عقار، ولی املاک و دیه های که برای آنها بی حاصل و ثمر بود. چون زرتشتیان به راستی و درستی و امانت معروف بودند و روانشاد مهربان مردی بی باک و پردل و با شهامت بود، مصطفی قلیخان عرب معروف به سهام السلطنه از او درخواست که چند خانوار زرتشتی را برای کشاورزی، به سرپرستی خویش به بیابانک ببرد و خود در آنجا ناظر و مباشر امور دیه های او گردد. مهربان خواهش خان را پذیرفت و با بانوی خویش پیروزه و چند خاندان زرتشتی عازم بیابانک گردید و مدت 31 سال در آنجا بکار مباشرت املاک خان مشغول بود. خان در سال 1305 ه ق (1255 ی) فرماندار یزد گردید.
روانشاد مهربان تمام همت خویش را در آبادانی بیابانک بکار برد چنانکه همه فرزندانش به غیر از یک پسر بزرگ همه در بیابانک به دنیا آمدند و به بیابانکی مشهور شدند. پیروزه بانوی او زنی با شهامت بود و بارها تنها به همراهی پسر کوچک خویش، سوار بر الاغ از نرسی آباد تا بیابانک مسافت حدود 200 کیلومتر را بدون خطر، سفر کرده است. راه ها در آن زمان ناامن بود. و مسافرت جرئت و بی باکی لازم داشت. نفوذ کلام روانشاد مهربان در بیابانک بین مردم آنجا بسیار بود و همه او را به نظر احترام می نگریستند و عموم کشاورزان که مسلمان بودند، امر او را به جان می پذیرفتند زیرا که مهربان مردی مهربان بود و در بخش فرآورد کشاورزی که در آن زمان نیمه ای بود. یعنی نیمه محصول به جای اجاره مال ارباب و نیمه مال رعیت، حق کشاورزی آنها بود. مهربان طرف رعیت را می گرفت و بهره بیشتر به آنها می داد تا با دل گرم در آبادانی زمین بیشتر زحمت بکشند.
در طی مدت مباشرت او، بیابانک آباد شد و بهره سرشاری نصیب خان گردید. ولی خودش به واسطه رادی و جوانمردی، چیزی برای اولاد خود و پیری ذخیره ننمود. خان با خانواده خویش در جلب رضایت خاطر او و بانوی عزیزش می کوشیدند. چنانکه روزی پیروزه بانو، ناخوش شد. خود خان به اتفاق سواران به شتاب از 27 فرسنگ مسافت برای بانوی ارجمند مهربان دارو آورد.
کشاورزان زرتشتی پس از چند سال اقامت در بیابانک به دیه های یزد برگشتند اما روانشاد مهربان، مدت 31 سال به امر مباشرت مشغول بود و اگر درست تر بگوییم در آنجا فرمانروایی می کرد. پس از ضعف نیروی خانواده خان، روانشاد مهربان پیری و سن قریب هشتاد سالگی را بهانه کرده بیابانک را گذاشت و به نرسی آباد برگشت. ارباب رستم مهر بزرگ در آن هنگام دیه بهرام آباد را به نام پسر خویش شاه بهرام احداث نموده بود. از ورود مهربا ن خوشحال گشت و از او درخواست مباشرت آن دیه را بپذیرد. مهربان سی سال در ان دیه بماند و آن را آباد کرد. سپس از کار کناره گرفت و به حسن آباد میبد محل اقامت پسرش خدابخش رفت و پس از یک سال با نیروی تمام در صده و ده سالگی حدود سال 1298 یزدگردی (1308ه.ش )به گروثمان برین شتافت. و سه پسر رشید، اسفندیار و خدابخش را از خود بگذاشت. رشید بیابانکی فرزندش از شکارچیان ماهر یزد به شمار آمده است.