آنچه هر ایرانی باید بداند
«ایران»: سرزمینی است که آریاها در آن زندگی می کرده و می کنند. آریاییان نخستین قومی بودند که در این سرزمین ساکن شدند. در فرهنگ ها؛ واژه ی «آریا» به معنای آزاده، دلیر و پیروزمند آمده است. آریاها ( آریاییان) به مردمی آزاده و سرافراز گفته می شد که در سرزمین پهناوری زندگی می کردند که این سرزمین به نام همین مردم، «ایران» نامیده شد. فردوسی گوید:«سیاوش منم، نز پریزادگان/ از ایرانم، از شهر آزادگان». از دیر باز، در کتاب های باستانی از جمله دراوستا، ایران نخستین سرزمین آفریده ی اهورامزدا دانسته شده است. به همین سبب، به این سرزمین؛ «ایران اهورایی» نیز گویند. جغرافی دانان باستان را باوربراین بود که سرزمین ایران در میان(یعنی درست در دل و در وسط) هفت کشور زمین جای داشته است. نام ایران در دوره های مختلف تاریخ اندک تغییرهایی کرده است. ساسانیان «ایران شهر» می گفتند. اروپایی ها به پیروی ازنوشته های یونانیان، ایران را «پارس» می نامیدند. از سال 1935م. به در خواست دولت، نام کشور در نوشته ها، مکاتبات و در اسناد بین المللی ــ همه جاــ «ایران» خوانده شد. کاوش های باستان شناسی که به تازگی انجام شده نشان می دهد که این سرزمین بیش از ده هزار سال پیشینه ی تمدن و تاریخ درخشان دارد.
2
بسیاری از بزرگان تاریخ و فرهنگ جهان بر این باور بوده و هستند که: «اندیشه ی نیک، گفتارنیک وکردارنیک» سه گفته ی درخشان و فروغ مند اشوزرتشت ــ پیام آور بزرگ ایرانی ــ چکیده ی همه ی آموزش های اخلاقی دین های جهان است. این سه گفته ی اهورایی، نخستین بار در جهان، نزدیک به چهار هزار سال پیش، به اندیشه و زبان اشوزرتشت آمده، و او برای مردم بیان داشت و به آنها نوید داده که اگر به آن باور بیاورند و به راستی و درستی این سه پایه ی استوار اخلاقی را در سر برگ زندگی خود جای دهند، به رستگاری، خرسندی و زندگی نیکو خواهند رسید.
3
«فردوسی» و«شاهنامه» از روح و وجدان ایران و ایرانی جدا ناپذیر است. خون شاهنامه، هنوز پس از یک هزاره، دررگ های ایرانی می جوشد. ایرانی باور دارد که فردوسی او را نجات داده و سند این رهایی شاهنامه است. به گفته ی «نولدکه»، ایران شناس آلمانی: «شاهنامه حماسه ی ملی یی ست که هیچ ملتی نظیر آن را ندارد.» این اثر جهانی است و اگر ملت دیگری آن را داشت، در جهان، با این افتخار سر از پا نمی شناخت. شاهنامه؛ نبردگاه نیکی در برابر بدی ست. خاستگاه خرد و خردورزی ست. منزلگاه داد است. پهلوان نامه ای ست که رسم و آیین جوانمردی و آزادگی را می آموزاند. جنگ نامه ای ست که در پی کمال انسانی است ورزمنده ی ایرانی تا جایی می رزمد که نگذارد حق اش پایمال شود و نگذارد متجاوز بدون مجازات بماند. هرجا به این درجه از انسانیت رسید، آرامش و صلح فرامی رسد و آتش جنگ خاموش می شود. دانش گاهی ست که توانایی را می خواهد. دین گاه و وجدان گاه انسان ایرانی ست که خداوند جان و خرد سرآغازمعنویت اوست. اندرز نامه ست... عشق نامه است... زن نامه ست: گردآفرد، رودابه، سیندخت، تهمینه، فرنگیس، منیژه و... تراژدی نامه ست: رستم و سهراب، رستم و اسفندیار، داستان سیاوش، سرنوشت ایرج و...اما فردوسی کیست؟ دهقان زاده ای آزاده است که تمام زندگی و ثروت خویش را برای نوشتن شاهنامه می دهد و جاودانه می شود. کتابش کتاب کتاب ها می شود و در سر نوشته های نظم جهان قرار می گیرد. او مرد خداست؛ در شاهنامه اش بیش از هر کتاب دیگر نام خدا آمده است. به ایران عاشق است و آرزویش سربلندی و شکوه معبودش ایران است.
4
کوروش بزرگ بنیان گزارامپراتوری جهانی هخامنشی یکی از خوش نام ترین پادشاهان در تاریخ جهان است. همه ی تاریخ نویسان بزرگ دوران باستان از او به نیکی یاد می کنند. در کتیبه های به جای مانده و کتاب های دینی، از جمله کتاب مقدس تورات، او را شهریاری دادگر و انسان دوست می دانند. از جمله کتاب مقدس یهودیان او را برای نخستین بار «مسیح»، به معنای نجات دهنده، می شناسد. بی گمان او اخلاق ورفتار خویش را بر پایه ی آموزش های اشوزرتشت قرار داده بود. فرمان آزادی مردم بابل، و منشور کوروش ــ که آن را نخستین اعلامیه حقوق بشر می دانیم ــ فرایند راستین فرهنگ انسان پرورایرانی بوده است. در سال 1258خ. به دنبال کاوش های گروه انگلیسی در بین النهرین استوانه ای از گل پخته به دست آمد که امروزه در موزه بریتانیا در شهر لندن نگه داری می شود. این لوح را ما امروزه به نام منشور آزادی کوروش می شناسیم. فرمان کوروش از زمان پیدا شدن تا به امروز بارها به زبان های گوناگون ترجمه شده است. این منشور با نام های « منشور آزادی» و یـــا
« منشورجهانی حقوق بشر» نامیده می شود. نسخه بدلی از منشور کوروش، به عنوان کهن ترین فرمان شناخته شده تفاهم و همزیستی ملت ها، در سازمان ملل متحد نگه داری می شود. این کتیبه در فضای بین تالار اصلی شورای امنیت و تالار قیمومیت جای دارد.
5
نام بنیان گزار راستین سال خورشیدی به درستی برای ما آشکار نیست، ولی در اینکه این ابتکار از آن ایرانیان بوده است، شکی نیست. در زمانی که تمام کشورهای متمدن جهان سال قمری را پیروی می کردند و ستاره شناسان معروف بابل و مصر خود را یگانه ی عالم اسرار افلاک می دانستند، ایرانیان بدون کمک گرفتن از آنها، پی به راز سال خورشیدی برده، آن را کشف کردند و با پژوهش های جالبی توانستند زمان یک دوره گردش زمین به دور خورشید را اندازه گیری کنند و برای نخستین بار سالنمای خورشیدی را بنا نهند. کشاورزی از علاقه های مردم ایران و از آموزش های دینی اشوزرتشت بوده است. به طوری که باور داشتند؛ «هر که گندم می کارد راستی می افشاند». در سرزمین ایران چهار فصل به طور کامل وجود دارد و کشاورز مجبور است درست به هنگام و در زمان مناسب کاشت و داشت و برداشت را اجرا کند، وهمین نیازبه سالشمارفصلی، سبب کشف سال خورشیدی شد. پس از شکست ساسانیان، و معمول شدن سال و ماه قمری در ایران، کشاورزان در امر کاشت و برداشت از آیین باستانی خود برنگشتند، و حاکمان مجبور شدند تاریخ گرفتن مالیات از ایرانیان را از روی سالشمار خورشیدی اجرا کنند.
6
بیش از یک سده پس از شکست ساسانیان، هنوز هم در بسیاری از جاهای ایران خط و زبان پهلوی رواج داشت. درهمین زمان دیوان محاسبات در مراکز مهم حکومتی به تدریج از پهلوی به تازی برگردانده می شد. در این دوران خطی که بین تازیان متداول بود، کوفی خوانده می شد. حروف این خط به صورت جدا از هم و بدون نقطه نوشته می شد. حدود نیمه ی اول سده ی نخست هجری دانشمندی ایرانی به نام «سگزی»(سیستانی)، نگارش های جدیدی از ترکیب خط کوفی و اوستایی اختراع کرد، که پایه ی خط امروز فارسی است. این خط به تدریج تکامل پیدا کرد و عرب ها هم با آن نوشتند. به تدریج ویژگی های خط عربی با فارسی تفاوت پیدا کرد. از جمله حرف های: پ، گ، چ، ژ، که در عربی نبود، به خط فارسی افزوده شد. هم زمان با جنبش مشروطیت، برخی از روشن فکران ایرانی خواستار تغییر خط شدند. اینان بر این باور بودند که برای پیشرفت مملکت مردم باید با سواد شوند و چون خط فارسی حروف صدادار ندارد، آموزش آن مشکل است؛ هم خواندن آن دشوار است و هم نوشتن اش. بنابراین بهتر است این خط به لاتین دگرگونی پیدا کند؛ همان گونه که در دوران آتاتورک در ترکیه و در تاجیکستان در آغاز برپایی اتحاد جماهیر شوروی تغییر خط صورت گرفت. ولی این دگرگونی به هر صورت انجام نشد. و هنوز هم در بعضی از محافل روشنفکری بحث تغییر خط ادامه دارد. امروزه این ماجرا دوباره به گونه ای جدی مورد گفتگو و حتا اجرا قرار گرفته شده است. به سبب وجود کامپیوتر و موبایل هم اکنون روزانه میلیون ها واژه به زبان فارسی، ولی به خط لاتین، نوشته می شود.
7
بزرگمهر، وزیر فرزانه و دانشمند خسرو انوشیروان بود. سخنان خردمندانه ی او در بسیاری از جنبه های مادی و مینوی زندگی هنوزهم تازه و آموختنی است. پند نامه بزرگمهردانا در کتابی به همین نام از دستبرد و گزند تاریخ جان به در برده و بسیار خواندنی است. بزرگمهر در پرسش و پاسخی با آموزگارش می گوید: « گفتم: ای آموزگار، از خدای بزرگ چه خواهم، که همه ی نیکویی ها خواسته باشم؟ گفت: سه چیز؛ تندرستی، ایمنی و توانگری. گفتم: بخشنده کیست؟ گفت: آن کس که بخشش کند و دلشاد شود. گفتم: از زندگی کدام دم از میان رفته تراست؟ گفت: آن زمان که نیکویی درباره کسی توان کرد و نکردی. گفتم: در جهان چه نیک تر است؟ گفت: فروتنی بدون یادآوری و بخشش نه از برای پاداش. گفتم: دارایی از بهر چه باشد؟ گفت: تا وام مردم از گردن خویش بگذاری، ارمغان از برای پدر و مادر فرستی، دشمن را دوست گردانی و با دوست و دشمن مهر ورزی.» بی گمان بسیاری از اندرزنامه هایی که پس از شکست ساسانیان در ایران نوشته شد، ریشه در پندنامه های این دوران داشته است.
8
در ایران، از سده ی سوم هجری از نویسنده ای زرتشتی کتابی بر جای مانده به نام: «ارداویراف نامه». از آنجایی که گروهی از پاکدینان پارسای ایرانی برآن شدند که از انجام کار مردمان در جهان واپسین آگاه شوند، در پیشگاه موبد «آذرفرنبغ» انجمنی آراستند و به دنبال سرگذشتی شورانگیز، «ارداویراف» را که بی گناه ترین بود برگزیدند تا به جهان دیگر رود، کارآن جهان را ببیند و باز گردد. او روانش را آماده رهسپاری کرد و این گلگشت مینوی را آغاز نمود و پس از هفت روز به این دنیا بازگشت و هر آنچه دیده بود، باز گفت. و بدین سان «ارداویراف نامه» پدید آمد. این کتاب را سال ها بعد زراتشت بهرام پژدو، از شاعران زرتشتی، به نظم کشید. سرگذشت های بیان شده در آن آموزنده و بیانگر ویژگی های اخلاقی ایرانیان زرتشتی آن دوران است. از پس قرن ها کتابی با همان ساخت فکری در فرانسه نوشته شد که بین کشیش های مسیحی سروصدای زیادی به راه انداخت. دانته؛ نویسنده ی مشهور فرانسوی این کتاب را نوشته بود و نام آن را گذاشته بود:«کمدی الهی». این کتاب هم مانند ارداویراف نامه، سفرنامه ای ست به بهشت، برزخ و دوزخ، که از جهت ساختارشباهت زیادی به هم دارند و گمان می رود که ارداویراف نامه زمینه ی اصلی به وجود آمدن «کمدی الهی»؛ این شاهکارادبی جهان بوده باشد.
9
از ورزش ها، بازی ها و سرگرمی های ایرانیان در تاریخ، زیاد نام برده نشده است، به جز چند نام ویژه: کشتی، ورزش های رزمی، شترنگ(شطرنج)، که از ویژگی های همه ی اینها انفرادی بودن آن هاست. در این میان «چوگان»، تنها بازی و ورزش گروهی یی بوده که بین ایرانیان باستان رواج داشته است. این ورزش، گویا از دوران هخامنشی، رواج عام داشته. این بازی در زمینی چمن در حدود 560متر در 170متر با بازیکن هایی سوار بر اسب که چوب بلندی(چوگان) در دست داشتند، انجام می گرفت. هر بازیکن باید گوی را به وسیله چوگان به رباید و در دروازه سوی دیگر وارد سازد. اسب ها باید تربیت شده باشند و چابک. در شاهنامه از بازی چوگان بین پهلوانان، بسیار یاد شده است. جهانگردان اروپایی که به دربار شاه عباس رفته بودند از جزییات این بازی در کتاب های خود یاد کرده اند. پس از سده ها رواج در ایران، بازی چوگان به هند، چین، ژاپن و ...رفت و نخستین بار در1869م. با قانون های جدید در انگلیس به اجرا درآمد.
10
سرود اي ايران از دلنشين ترين و شورانگيزترين سرودهاي ملي گرایانه ی ايراني است. اين سرود از روي چامه اي از حسين گل گلاب ساخته شده، آهنگساز آن روح الله خالقي است و نخستين بار با آواي بنان اجرا شده است. به دليل محبوبيت فراوان، خوانندگان و گروه هاي موسيقي بيشماري، اين سرود را اجرا كرده اند. اين سرود بارها از راديو و تلويزيون ايران پخش شده است. اين سرود تاكنون سرود رسمي ايران نبوده است، اما در دل ايرانيان جايگاه ويژه اي دارد. گفته مي شود: در زمان يورش نيروي هاي بيگانه به ايران در جنگ جهاني دوم( سال1323خ.)، حسين گل گلاب چامه سراي نامدار، از يكي از خيابان هاي مياني شهرگذرمی کرده است. مي بيند كه بين يك سرباز انگليسي و يك افسر ايراني، بگو مگو مي شود و سرباز انگليسي، كشيده سختي به چهره ی افسر ايرانی مي زند. گل گلاب، پس از ديدن اين پيش آمد، با چشمان اشك آلود به استوديوي روح الله خالقي، موسيقي دان نامدار مي رود و اشك ريزان مي گويد: كار ما به آنجا رسيده كه سرباز بيگانه توي گوش نظامي ايراني مي زند. سپس كاغذ و قلمي مي خواهد و با همان حال، مي سرايد:
اي ايران اي مرز پر گهر/ اي خاكت سرچشمه ی هنر...
و همانجا خالقي آهنگ آن را مي سازد و استاد بنان نيز آن را مي خواند و در كمتر از يك هفته، سرود «اي ايران» با يك گروه بزرگ همنوازي(اركستر) ساخته مي شود.
اي ايران اي مرز پرگهر/ اي خاكت سرچشمه ی هنر
دور از تو انديشه ی بدان/ پاينده ماني، تو جاودان
اي دشمن ارتو سنگ خاره اي من آهنم / جان من فداي خاك پاك ميهنم
مهر تو چون، شد پيشه ام / دور از تو نيست انديشه ام
در راه تو، كي ارزشي دارد اين جان ما / پاينده باد خاك ايران ما
سنگ كوهت در و گوهر است / خاك دشتت بهتر از زر است
مهرت از دل كي برون كنم / برگو بي مهر تو چون كنم
تا گردش جهان و دور آسمان به پاست / نور ايزدي هميشه رهنماي ماست
مهر تو چون شد، پيشه ام / دور از تو نيست انديشه ام
در راه تو، كي ارزشي دارد اين جان ما / پاينده باد خاك ايران ما
ايران اي خرم بهشت من/ روشن از تو سرنوشت من
گر آتش بارد به پيكرم / جز مهرت در دل نپرورم
از آب و خاك و مهر تو سرشته شد گلم / مهر اگر برون رود تهي شود دلم
مهر تو چون، شد پيشه ام / دور از تو نيست انديشه ام
در راه تو كي ارزشي دارد اين جان ما / پاينده باد خاك ايران ما
11
«آرش» (به معناي: درخشنده)، يكي از پهلوانان پرآوازه در حماسههاي ملي ايران است. از او همواره به عنوان نماد ميهنپرستي و از جان گذشتگي ياد شده است. او كسي است كه در زمان جنگ ايران و توران، بر پیمان دو سوی جنگ، تيري را به بهاي جان خويش پرتاب ميكند، تا جای فرود آن، مرز دو كشوررا برگزیند و ستيزهها پايان يابد.
پيشينهي حماسهي «آرش» به عصر اوستايي راه ميبرد وجنبه های مشتركي ميان وي و اسطورهي «ويشنو» در هند شناسايي شده است. در تيشتر يشت (بند 7-6) ميخوانيم: «تيشتر، ستارهي درخشان فرهمند را ميستاييم كه شتابان به سوي درياي فراخكرت بتازد؛ چون آن تير در هوا پران كه «آرش» چابك تير (بهترين چابك تير آريايي) از كوه «خشَ اُثَ» به سوي كوه «خونونت» بيانداخت. آن گاه اهورا مزدا او را ياري داد و آبها و گياهان و مهر فراخ چراگاه، راهي فراخ را بر وي گشودند». صفتي كه در متن اوستايي به آرش داده شده است؛ دارندهي تير تند و تيز (= چابك تير) می باشد. البته در متون فارسي، از آرش با صفت «كمانگير» ياد شده است؛ مانند اين بيت فخرالدين اسعد گرگاني:
از آن خوانند آرش را كمانگير /// كه از رويان به مرو انداخت او تير.
در متون پهلوي نيز از آرش ياد شده است. در رسالهي پهلوي «ماه فروردين، روز خرداد» ميخوانيم: «[در] ماه فروردين روز خرداد (= روز ششم ماه)، منوچهر و آرش شيواتير، زمين از افراسياب توراني بازستاندند».
از حماسهي آرش در متون تاريخي اسلامي به تفصيل سخن رفته است. در كتاب «مجمل التواريخ و القصص» (520 ق) ميخوانيم: «… افراسياب تاختنها آورد و منوچهر چند بار زال را پذيره (= به مقابله) فرستاد تا ايشان را از جيحون زان سو تر كند. پس يك راه (= بار) افراسياب با سپاهي بياندازه بيامد و چند سال منوچهر را حصار داد و اندر طبرستان سام و زال غايب بودند. و بر آخر صلح افتاد بر تير انداختن آرش، و [تير او] از قلعهي آمل به عقبهي مزدوران (= نزديك سرخس) برسيد و آن [را] مرز توران خوانده اند.
ابوريحان بيروني ماجراي آرش را در ضمن بيان علت برگزاري جشن در روز سيزدهم تيرماه (جشن تيرگان) روايت ميكند. وي مينويسد: «افراسياب چون به كشور ايران غلبه كرد و منوچهر را در طبرستان بر محاصره گرفت، منوچهر از افراسياب خواهش كرد كه از كشور ايران به اندازهي پرتاب يك تير به او بدهد. يكي از فرشتگان كه نام او «اسفندارمذ» بود، حاضر شد و منوچهر را امر كرد كه تير و كمان بگيرد، به اندازهاي كه به سازندهي آن نشان داد - چنان كه در كتاب اوستا ذكر شده - و آرش را كه مردي با ديانت بود حاضر كردند. [منوچهر] گفت كه تو بايد اين تير و كمان را بگيري و پرتاب كني.
آرش برپا خاست و برهنه شد و گفت اي پادشاه و اي مردم! بدن مرا ببينيد كه از هر زخمي و جراحتي و علتي سالم است و من يقين دارم كه چون با اين كمان اين تير را بياندازم، پاره پاره خواهم شد و خود را تلف خواهم نمود. ولي من خود را فداي شما كردم. پس برهنه شد و به قوت و نيرويي كه خداوند به او داده بود، كمان را تا بناگوش خود كشيد و خود پاره پاره شد و خداوند باد را امر كرد كه تير او را از كوه رويان بردارد و به اقصاي خراسان كه ميان فرغانه و طبرستان است پرتاب كند. اين تير در موقع فرود آمدن به درخت گردوي بزرگي گرفت كه در جهان از بزرگي مانند نداشت و برخي گفتهاند كه از محل پرتاب آن تا آن جا هزار فرسخ بود و منوچهر و افراسياب به همين مقدار زمين با هم صلح كردند و اين قضيه در چنين روزي (سيزدهم تيرماه) بود و مردم آن را عيد گرفتند».
با وجود آن كه از حماسهي آرش در غالب متون اسلامي ياد شده است، اما در مهمترين متن حماسي ايران - شاهنامهي فردوسي - نه تنها سخني از آرش نرفته، بل كه كل جنگهاي منوچهر و افراسياب نيز از قلم افتاده است. آن آرشي كه در شاهنامه گه گاه نامي از وي ميرود و نياي اشكانيان دانسته ميشود (بزرگان كه از تخم آرش بدند/// دلير و سبكسار و سركش بدند) همان «كي آرش» پسر «كوي اييپي وهو» ، پسر «كي قباد» است.
12
در نوشتههای کهن و نو جغرافیایی، بیشتر از ۴۰ نام برای «دریای مازندران» به کار برده شده است:
«دریای مازندران»؛ برگرفته از نام استان مازندران در جنوب این دریا است. شوربختانه، این نام تنها توسط شماری کمی از ایرانی ها استفاده می شود.
نام؛«دریای خزر»، که بیشتر از آن استفاده می شود، به سبب سکونت قوم زرد پوست و خون خوار« خزر» می باشد. در کرانه ی شمالی این دریاچه، این نام تنها توسط کشورهای ترک زبان طرف دار پانترکیسم استفاده می شود.
«دریای قزوین»: که این نام عربی شده نام باستانی آن در زبانهای اروپایی ــ کاسپیَن ــ می باشد. این نام امروزه از سوی کشورهای عربی به شکل «بحرالقزوین» استفاده می شود. این نام در سطح جهان پذیرفته شده است و عمومیت جهانی دارد. «کاسپین» خود از نام قوم سفید پوست ایرانی «کاسپی» گرفته شده است که در کرانه های باختری تا جنوب باختری آن ساکن بوده اند و می باشند و نام های قفقاز ، کاشان ، قزوین برای این موضوع است. نا م های «دریای هیرکانی»،«دریای آبسکون»، «دریای تبرستان» و«دریای ساری»، امروزه برای دریای مازندران استفاده نمی شود. ژرفای این دریا از شمال به جنوب افزایش مییابد. میانگین ژرفای این دریاچه در ناحیه شمالی کمتر از ۱۰ متر، در بخش میانی بین ۱۸۰ تا ۷۸۸ متر و در بخش جنوبی که آبهای ساحلی ایران را تشکیل میدهد به ۹۶۰ تا ۱۰۰۰ متر میرسد. تا ژرفای ۱۰۲۵ متری نیز در ناحیه جنوبی این دریاچه گزارش شده است. جهت جریان آب این دریاچه از سمت شمال غربی به جنوب شرقی است. همین جهت جریان و ژرفای زیاد آب در کرانههای ایران است که سبب گرد آمدن بیشتر آلودگیهای این دریاچه در سواحل ایران به میزانی بیش از کرانههای دیگر کشورها شده است. این دریا، محیط زیست گرانبهاترین ماهیهای دنیا است. در بخش جنوبی دریای مازندران و رودخانههایی که به آن میریزند، یعنی سواحل مربوط به ایران، ۷۸ گونه و زیرگونه ماهی یافت میشود. دریای مازندران یکی از بیهمتاترین بومشناختهای آبی جهان بوده که محیطی مناسب برای زندگی و رشد مرغوبترین ماهیهای خاویاری جهان است. ۹۰ درصد صید ماهیان خاویاری ویژه این دریا است.
13
زبان فارسی كنونی بازمانده ی زبانی است كهن، كه شاید هم اكنون كم تر از پنج درسد از آن دست نخورده و سره مانده باشد. البته این گفته به معنی آن نیست كه نود و پنج درسد دیگر آن از زبان های بیگانه و جدا از زبان كهن فارسی است. شاید گفتن این جمله كه شالوده ی بخش بزرگی از زبان فارسی كنونی همان زبان کهن است سخن بیهود های نباشد.
به هر روی زبان فارسی دچار دگرگونی های بسیاری بوده است كه یكی از چرایی های آن ارتباط نزدیك با مردمان دیگر به خاطر گسترش ایران از یونان تا هند و دیگری تاخت و تاز تازیان و مغولان كه آن را تا مرز نابودی كشاند ؛ و اگر تلاش بزرگانی چون«فردوسی» نبود، بی گمان نابودی زبان فارسی رخ می داد.
به راستی می توان گفت تنها مردمی كه كشورشان به دست تازیان افتاد، ولی زبانشان از دست ندادند ایرانیان بودند؛ هر چند كه خودفروختگی و بیگانه پرستی برخی دبیران (نویسندگان و كاتبان و مدعیان دانش و ادب) مایه ی خدشه دار شدن این افتخار شد و واژگان بسیاری را از زبان تازیان به فارسی آوردند، ولی آن اندازه نبوده است كه نتوانیم با گذشت زمان آن را بازسازی كنیم.
همان گونه كه می بینیم تلاش فرهنگ دوستان ارجمندی كه از چند ده سال پیش به بازسازی و پالايش زبان فارسي پرداخته اند هوده ای شگرف داشته است.
برای نمونه اگر تلاش آنان نبود، هم اكنون مانند شصت هفتاد سال پیش به «آشپزخانه»؛«مطبخ» و به «هواپیما»؛«طیاره» می گفتیم و یا مانند چند ده سال پیش به « فرهنگ و هنر» می گفتیم: «صنایع مستظرفه»!
استاد کزازی در این باره می گوید:
«زبان پارسی بسیار پیشرفته است. زبانی بوده است بسیار پویا. از دید پیشینهشناسی زبان، پیشرفتهترین زبان کنونی است. این از آنجاست که زبان آیینه فرهنگ است. فرهنگی که پویاست، زبانی همسنگ و همساز با خویش را پدید میآورد. فرهنگ ایرانی چون فرهنگی پویا و پیشتاز بوده است، زبان پارسی هماهنگ با آن بسیار دگرگون شده و پیشرفت کرده است
زبان پارسی زبانی است توانمند و بینیاز. اگر گاهی به وامواژهها نیاز دارد، این نیاز در همان مرز و اندازهای است که هر زبان میتواند داشته باشد، و گاه بسیار کمتر از بسیاری از دیگر زبانها نیازمند وامواژههاست. این توانمندی در زبان پارسی برمیگردد به سامانه و دستگاه واژهسازی در این زبان که بسیار نیرومند و کارآمد و آفرینشگرانه است و حتی بیکرانه است. ما میتوانیم بیشماره در پارسی واژه بسازیم. زبان پارسی مانند بسیاری از زبان های جهان کالبَدینه نیست؛ بدینسان که پیمانهها و ریختهای از پیش نهادهای برای واژهسازی در این زبان نمیبینیم. زبان پارسی بسیار نرمشپذیر است؛ به موم میماند: خود را با توان زبانی در به کار برنده خویش دمساز میگرداند. هر چه مایه و توان و دانش شما در زبان پارسی بیشتر باشد، این زبان را آسانتر و مایهورتر میتوانید به کار بگیرید. برای همین است که این زبان در جهان سرود و سخن و چامه شده است. برای آنکه سخنور میتواند آنچه را در درون او میگذرد، به یاری این زبان روشنتر و رساتر باز گوید. برای نمونه، یکی از واژههای بسیار آشنا در زبان پارسی، واژه «دست» است. با این واژه میتوان دهها واژه ساخت؛ گذشته از آن واژهها که دیگران پیش از این، از این واژه ساختهاند. بسنده است که این واژه را با واژه دیگر بپیوندید تا واژهای نو به دست آید: فرادست، فرودست، زیردست، زبردست، بالادست، پاییندست، دستاویز، دستبند، دستگیره و... گاه میتوانیم فرهنگی خرد از واژگانی را که تاکنون با این واژه ساخته شده است فراهم بیاوریم. از این روی، این زبان در سرشت و ساختار، زبانی تُنُکمایه نیست که از برآوردن نیازهای روز ناتوان باشد و بخواهد از وام واژهها بهره برد. ناتوانی، کمبود و بیتوشی از زبان پارسی نیست، از کسانی است که این زبان را به کار میگیرند. از این روی میتوان از واژگان بیگانه بپرهیزید؛ برای واژگانی که به هر انگیزهای در این زبان راه جسته است، برابرهای پارسی بیابیم؛ اندکاندک این واژهها را هم از زبان برانیم؛ و آن واژگان دیگر را به جای آنها بنشانیم. ما اگر گاهی اندک نیاز داشتیم که واژهای را از زبان دیگر بستانیم، برآنم که میتوانیم چنین کرد.»
14
براي بسياري از مردم ، اعم از عامي و فرهيخته اين پرسش پیش آمده است كه چرا زرتشتيان به هنگام نماز و نيايش رو به فروغ و روشنايي مي ایستند و با خدای خود سخن می گویند؟
پاسخ این است که: اگر زرتشتيان رو به سوي نور دارند و آن را پرستش سو ميدانند ، براي بیشترنزديك شدن به اهورامزدا ، پروردگار و آفريننده ی كل است كه خود سرچشمه ی همه نورها (شيدان شيد ) است .
اشوزرتشت، در برابر نور آتش و اخگر فروزان، براي اهورامزدا چنين ميسرايد : « اين نور نماينده ی فروغ مينوي است كه در دل هر كس جاي دارد و براي زندگي و آباداني به او انرژی، گرما و نيرو ميبخشد . آتش دلدادگي و دوستداري و عشق ــ كه از فروغ بيكران و روشنايي سرشار بارگاه اهورامزدا سرچشمه گرفته و درون دل هر كس نهاده شده است ــ پایه ی هستی و پایندگی است. »
« اي نمازگزار ، نمازت را ، نيايشت را با دل پاك و روشن، به آرامي و خلوص نيت بخوان و بدان ، اين روشنايي را كه پرستش سوي خود كرده اي، پرتوي از روشني جاودان است كه خداوند در دل مردمان نهاده است . »
عارفان گویند:« يك چراغ كوچك فتيلهاي بدست آور ، ولي نگذار روغنش تمام شود ، آنگاه ميتواني از شعله سوزان اين چراغ كوچك هر تعداد چراغ و شمع و آتش بخواهي ، در جهان روشن كني بدون آنكه از شعله آن بكاهد »
در بيشتر كتاب هاي آسماني ، خدا ، نور محض ، نور حقيقي و يا نور الانوار است . انوار مادي و جهاني نمونه و مظهري است از نور حقيقي . اين است كه ايرانيان، نور را پرستش سوي خود قرار داده و رو به نور ، نيايش اهورامزدا را به جاي ميآورند ، تا به نور حقيقي نزديكتر شوند .
آتش در اوستا نمودار فروغ خداست . آتش اشوزرتشت ، بيش از همه « مينوي » است . در يسنا « هات 7 بند 11 » از پنج گونه آتش ياد شده است و به هر يك جداگانه درود فرستاده شده است .
بزرگ آتش بهرام ،
آتشي كه در بدن انسان است( گرمای درونی و آتش غريزي )
آتشي كه در رُستنيهاست،
آتش برق،
و آتشي كه در بهشت جاويدان و خانه ی سرود پرتو افشاني ميكند .
نگهداري آتش و ايجاد آتشگاه و جايگاه نگهداري آتش يك سنت آريايي است و پيش از اشوزرتشت نيز رواج داشته است .آتشكدههاي تهمورس ، فريدون ، تور ،آدُرگشسب و كيخسرو از جمله آتشكدههاي پيش از زرتشت به شمار ميروند .
روشن نگه داشتن اجاق خانوادگي ، جزو آيينهاي بسيار بايسته تيرههای گوناگون ، به ويژه « آريایيان » بود . در روستاها و نيز در هر يك از بخشها ، آتشکذه داشتند . هر قوم و قبيله نيز آتش خود را داشت و پيشهوران نيز هر كدام براي خود آتشي داشتند؛ به مانند پرچم. به هنگام كوچ و مهاجرت آتش خود را همراه ميبردند ، مبادا درنبودن آنان بر اثرمراقبت نکردن و يا به دست دشمن بدخواه خاموش شود . پرستاری از آتش وروشن نگه داشتن آن، يادگارنياكان ونشان زنده بودن وپیوستگی خاندان بود . پس از چندي براي يگانگي و همبستگي ، آتش هاي پيشهوران گوناگون را يك جا نموده و به جاي اين كه هرپیشه ای آتشگاهي ويژه داشته باشد همه با هم همازور می شدند و در مكاني همگاني آتش ها را به هم می آميختند ، يعني پرستش سو را يكي كردند .
آتشي كه در آتشكدهها ، دَرِ مهر ها ، آدريانها و آتش بهرامها ، چه در ايران و چه در هند و پاكستان فروزان است ، يادگاري از فرهنگ و تمدن چندين هزار ساله ای است كه نياكان ما ، با همه سختی های روزگار ، آن ها را تا به امروز فروزان نگهداشتهاند.