چنانکه دیده شد که بیست و هشت سال پیش که این بنده (مانکجی صاحب) در یزد جایگزین بود، در آن روزها یکی از دستوران(موبدان) این گروه که پنجاه سال بیش نداشت، ترک آیین خود کرده و این بنده او را نمی شناخت. چند روز از این کار گذشته، سواره آهنگ جایی داشتم، دیدم که یک مرد مانند علما و پیشوایان اسلام عمامه و ردایی دارد، چون نزدیک این بنده رسید سلام کرد، پرسیدم شما که هستید و چه نام دارید؟ گفت آیا نشنیده اید که این روزها یکی از دستوران آیین زرتشتی پیرو اسلام گردیده و به جرگه اسلامیان در آمده است، من همانم. بنده برای اینکه از گزارش او آگاه شوم از اسب فرود آمده و جلو اسب را به نوکر خود داده، دست دستور گرفته و گفتم که همانا چیزی از آیین اسلام به شما آشکار شده است که از پیروی آن خودداری نکردید. خواهش دارم که آنچه را دیده و دانسته اید مرا نیز بیاگاهانید که بنده هم دانسته باشم. به پاسخ گفت که من از دستوران دین و آیین بودم و از روش آیین این گروه چیزی نخوانده و نمی دانستم. موبدان و دستوران دیگر از من نادان تر و نابیناترند. گذشته جوانانی که از ایران به هندوستان رفته و از راه نیک و بد پولی به دست آورده و برمی گردند و کسانی که در خود ایران مالدار هستند، به ضعیفان این گروه پیش دستی و بزرگواری نموده و خودخواهان خودنمایی و فرمانروایی هستند. چون کارها و دنیاداری هر یک از این گروه را سنجیده و به آرمان های مردی و مردمی برابر و یکسان ندیدم، ناچار به مسلمانان پناه آوردم. اکنون پندار آن دارم که سزای بدی هایی را که هر یک از کسان این گروه به من و دیگران نموده است بدهم و به پاداش کردارهای ناشایست خودشان برسانم. چون گفته های آن دستور را به ترازوی راستی سنجیده، درست دیدم دم در کشیده و پوزش ها نمودم و گفتم که در نامه مردمی گفته و نگاشته شده است که اگر چنانکه سگی پای انسانی را دندان گیرد، نباید این مرد سزای این کار زشت را در دل داشته و از پای آن سگ آزارکننده، دندان گیرد و برای بودن جای آن. گفته عبدالله انصاری را برای دستور سرودم ؛ خوبی به خوبان کردن ... چون دستور گفته های اندرز آمیز بنده را شنید ، به گریستن زارزار بنا نهاد و خواهش کرد که او را پولی داده و روانه بمبئی نمایم، پس پولی داده و روانه بمبئی داشتم.
                                                                                 بخشی از نامه های مانکجی(بدون ویرایش)