نان مرد در شكم مرد نخواهد ماند
نوش خدارحم، با دو نفر زرتشتی دیگر و چند نفر مسلمان برای کشاورزی به اصفهان می روند. ۱۵ روز کار می کنند و چون كار تمام می شود، روانه یزد می شوند. در بین راه گرفتار راهزنان شدند. راهزنان هنگام لخت كردن مسافران می فهمند كه سه تن زرتشتی همراه مسافران هستند.
می پرسند: «اهل كجا هستید؟» می گویند: «الهآباد» باز می پرسند: «الهآبادی كه ملاخسرو آنجاست؟» می گویند: «بلی!»
آنها را به كناری برده، می گویند: «اینجا بایستید!»
بعد از لخت كردن مسافران دیگر، زرتشتی ها را به كارونسرا می برند. شب برای شام به آنها نان و گوشت بریان و در بامداد هم مقداری نان و گوشت برای خوردن در راه می دهند. و می گویند: «چون به الهآباد رسیدید، به ملاخسرو بگویید كه: مرادخان سلام رسانیده و گفته «نان مرد در شكم مرد نخواهد ماند»!
ملاخسرو از بزرگان اله آباد بوده و در آن هنگام هفتاد شتر داشته و كالای بازرگانان را به هر جا كه می برده، راهزنان به واسطه زرتشتی بودنش به کاروان او و دیگر زرتشتیان حمله نمی کردند.
می پرسند: «اهل كجا هستید؟» می گویند: «الهآباد» باز می پرسند: «الهآبادی كه ملاخسرو آنجاست؟» می گویند: «بلی!»
آنها را به كناری برده، می گویند: «اینجا بایستید!»
بعد از لخت كردن مسافران دیگر، زرتشتی ها را به كارونسرا می برند. شب برای شام به آنها نان و گوشت بریان و در بامداد هم مقداری نان و گوشت برای خوردن در راه می دهند. و می گویند: «چون به الهآباد رسیدید، به ملاخسرو بگویید كه: مرادخان سلام رسانیده و گفته «نان مرد در شكم مرد نخواهد ماند»!
ملاخسرو از بزرگان اله آباد بوده و در آن هنگام هفتاد شتر داشته و كالای بازرگانان را به هر جا كه می برده، راهزنان به واسطه زرتشتی بودنش به کاروان او و دیگر زرتشتیان حمله نمی کردند.
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم دی ۱۳۸۸ ساعت 19:31 توسط خداداد ظهرابي علي آبادي
|